part 5

422 137 21
                                    

شیائو ژان شمشیر چوبی ای که روی زمین افتاده بود رو برداشت .... لبه ی شمشیر رو زیر گلوی وانگ ییبو گذاشت

+ سرورم با من مبارزه نمی کنید ؟

ییبو شمشیر رو از خودش دور کرد ، درسته این فقط یک تمرین بود و شمشیر چوبی بود ولی ییبو شاهزاده بود و این حرکت براش خیلی تحقیر امیز بود

- من با کسی که ضعیفه تمرین نمی کنم

+ بسیار خب سرورم ، پس سه روز دیگه رو به روی هم می ایستیم و مسابقه میدیم

شیائو ژان از حرف های خدمتکاران راجب مسابقه ای که سه روز دیگه برگزار میشد شنیده بود

مسابقه ای که امپراطور برای نشان دادن قدرت شاهزاده ی کشور ترتیب داده بود ، داخل مسابقه پسران اشراف و ‌وزرا  همچنین شاهزادگانی از کشور های همسایه شرکت می کردند

ژان دقیقا منتظر چنین فرصتی بود ، خیلی راحت تر از تصورش خودش رو به همه نشان میداد و چی بهتر که حدود دو ماه کسی به دیدنش نمی امد ... پس از نظر بهانه هم راحت بود

- مگه به تو هم اجازه ی شرکت میدهند ؟

ییبو با لحن تمسخر امیزی گفت ... نمی خواست ژان رو مسخره کنه نه تا وقتی که یاد نگرفته بدون مسخره کردن از اسیب دیدن افرادی که براش مهم هستند ، جلوگیری بکنه

شیائو ژان محکم دندان هاش رو روی هم فشار داد ، الان اگر دور تا دورش پر از نگهبان نبود حتما به دو طرف صورت ییبو مشت میزد ، مشتی که مطمئن بشه تا یک هفته جاش میمونه

صدای زن باعث شد هردو دست از ارتباط چشمی خطرناکشون بکشند

* البته که جناب شیائو هم شرکت می کنند

ژان به صاحب صدا نگاه کرد ، لبخندی ناخوداگاه روی لب هاش شکل گرفت ...
یوان شیو بود اما حرکت ناگهانی ییبو باعث شد نگاهش متعجب بشه

ییبو به یوان شیو تعظیم کرد

- چه اتفاقی افتاده که امپراطوریس تصمیم گرفتند به اینجا بیایند

* حتما باید اتفاقی بیافته ؟

- خب

* نه اصلا نیازی نیست اتفاقی بیافته

ژان به یوان شیو نگاه کرد ... زن امپراطوریس بود ؟ امپراطوریس کشور همسایه ؟ ... مانده بود تعظیم کنه یا نه که با حرف زن متوجه شد نیازی به تعظیم نیست

* شیائو ژان هستید درسته ؟

+ بله

یوان شیو بدون هیچ مشکلی جوری رفتار میکرد انگار به تازگی ژان رو ‌دیده ... شیائو ژان با خودش فکر کرد

/ بازیگر بشه کار همه بازیگرا تمومه /

+ بانو اجازه هست کمی با شما صحبت کنم ؟

قدرت زندگی (bjyx)✔️Onde histórias criam vida. Descubra agora