part6

394 135 26
                                    

سلام
فیک هر هفته روز یکشنبه آپ میشه

جیلی قبل از اینکه ییبو دو قدم بیشتر بردارد ... دستش رو گرفت

* چرا میری ؟ نگران نباش فقط آبروی خودش میره ... ژان میبازه نه تو ... نگران نباش

- ب... باشه

از اول هم ییبو قصدش برای اینکار به خاطر آبرو نبود ... نمی دونست چرا ولی وقتی ژان یکدفعه تصمیم گرفته بود وارد مسابقه بشه .. نگران شده بود ... نگران اینکه زخمی بشه ؟

خودش هم نمی دونست علت این‌نگرانی چی هست و حتی نمی دونست در آینده ای نزدیک باید برای یک نگاه ژان به خودش .. خیلی تلاش کند

شیائو ژان بعد از صحبت با یوان شیو به اقامتگاه خودش رفت ... یوان شیو ... همه چیز رو می دونست از کل کشور و سیاست های پنهانی که در اداره ی کشور به کار رفته بود تا اوضاع مرز های کشور ...

امشب ... اولین شبی بود که مهمانی و جشن برای خوشامدگویی به فرستادگان کشور های دیگر برگزار میشد

باید از همین امشب ... کارش رو شروع می کرد ... شیائو ژان اولین قدم برای نشان دادن خودش رو صمیمی شدن با فرستادگان میدید

 شیائو ژان اولین قدم برای نشان دادن خودش رو صمیمی شدن با فرستادگان میدید

Ups! Tento obrázek porušuje naše pokyny k obsahu. Před publikováním ho, prosím, buď odstraň, nebo nahraď jiným.

هانفوی جدیدی که از خیاط گرفته بود رو پوشید ... در کنار لباس جدیدش .. بدون اینکه جیلی متوجه بشه .. این هانفوی رو گرفته بود

از اقامتگاهش خارج شد ...
استرس داشت اگر جیلی باهاش نیاید واقعا نمی دونست باید چطور به قصر اصلی بره

منتظر ایستاد و به آسمانی که از ستاره پر شده بود نگاه کرد ... چند سال بود چنین آسمانی ندیده بود ؟ از زمانی که به شهر بزرگی رفته بود ... شهر بزرگ .... ژان به یاد دوستش ، برادرش ... ژوچنگ افتاد ... دلش برایش تنگ شده بود

آهی کشید ... حس می کرد اگر حرف هایش رو به زبان نیاورد ... خفه می شود ... نگاهی به اطراف انداخت ... کسی نبود پس شروع کرد

+ واقعا دلم برات تنگ شده ژوچنگ ... اگه .. اگه دوباره ببینمت ... مطمئنم محکم بغلت میکنم ... توهم دلت برای من تنگ شده ؟

شیائو ژان خبر نداشت فردی با دست های مشت شده پشت اقمتگاه ایستاده و به حرف هایش گوش می دهد

قدرت زندگی (bjyx)✔️Kde žijí příběhy. Začni objevovat