وانگ ییبو ... با گرفتن مچ دست شیائو ژان و کشاندش به طرف خودش ، ژان رو مجبور کرد تا بلند بشه و دنبالش به راه بیافتد
شیائو ژان حالا عصبانی بود ... غرق تماشای فردی که شبیه ژوچنگ بود شده بود و اون حس دلتنگی کمی کمتر شده بود تا اینکه وانگ ییبوی بزرگ گند زد به کل احساساتی که پیدا کرده بود
دوست داشت پسری که معلوم کجا میره رو خفه کند ... به چه دلیل کوفتی ای ارامشش رو بهم زده بود ؟
با دور شدن از مهمان ها ، دستشرو محکم از دست ییبو بیرون کشید و ایستاد ... دوست داشت پسر رو به روش رو چند بار کتک بزند تا بفهمد همه نباید بهش احترام بزارند وقتی خودش احترامی نمی گذارد ... حس می کرد ییبو الان براش مثل بچه ی فامیلی شده که دوست داری خفه اش کنی ولی متاسفانه قادر به انجامش نیستی چون پدر و مادرش تا بدبختت نکنند رهات نمی کنند
+ چته ؟ هرکاری میخوای میکنی ؟ مگه ندیدی نشسته بودم و داشتم از جشن لذت میبردم مرض داری ؟
شیائو ژان لبش رو از داخل گاز گرفت ... یکم زیاده روی کرده بود ... به ییبو نگاه کرد .. اخم وحشتناکی روی صورتش شکل گرفته بود .. کمی هم قرمز شده بود ... نگاهش رو پایین تر اورد و به دست های لرزان و مشت شده ی ییبو نگاه کرد
اوکی ... ژان از یکم خیلی بیشتر زیاده روی کرده بود و الان واقعا نمی دونست چطور قراره از طوفان خسم مرد رو به روش در امان بماند
اما ییبو اصلا لحن و حرف های ژان مهم نبود به جز جمله ی " از جشن لذت می بردم " هرچه بیشتر به این جمله فکر می کرد ... عصبانی تر میشد .. از جشن لذت می برد یا دیدن آن فرستاده ... خودش چه مرگش شده بود ؟ چرا اهمیت میداد
ژان با داد نزدن و حتی بدبخت نشدنش توسط ییبو ، نفس راحتی کشید ... به ییبو نگاه کرد که انگار در عالم خودش بود ... اصلا انگار نه انگار الان ژان اینگونه گستاخانه باهاش صحبت کرده بود
از این سکوت سو استفاده کرد و شروع به دقیق نگاه کردن به ییبو کرد .. حالا که دقت میکرد .. ییبو ... کیوت بود ... اره کیوت بود
لپ هاشششش ... لپ هاش باعث میشدن کیوت به نظر بیاد ... دوست داشت جلو برود و لپ ها رو گاز بگیرد ... کار عقلانه ای نبود نه ؟
معلومه که نبود ... رسما حکم اعدامش رو امضا می کرد علاوه بر ان مهر هم زیرش میزد پس اصلا کار عقلانه ای نبود .
یک ثانیه با یاداوری اینکه وظیفش اینجا گرفتن انتقام بود .. اخم کرد .. داشت به چی فکر می کرد ؟ کسی که قرار بود ازش انتقام بگیره ، کیوت بود ؟
از سکوت ییبو و نگاه خیره اش خسته شده بود که با دیدن فردی پشت سر ییبو و تیری که به سمت ییبو نشانه گیری شده بود .. چشم هاش گرد شد اما سریع خودش رو جمع کرد و قبل از برخورد تیر به ییبو ... هردو شانه ی شاهزاده ی در سکوت فرو رفته رو گرفت و مجبورش کرد روی زمین بنشیند
ESTÁS LEYENDO
قدرت زندگی (bjyx)✔️
Fanficپایان یافته ●سین شیائو نقاش ماهری که از خانوادش جدا میشه تا نقاشی را از فردی که همه در ارتباط باهاش حرف می زدن یاد بگیره ولی طی حادثه ای کشته میشه ******************************************** شیائو ژان نجیب زاده ای که برخلاف میلش مجبور میشه به درب...