جواب خدمتکارم رو ندادم و از اقامتگاه خارج شدم
اولین قدم .... جناب ولیعهد قرار نیست دیگه به حرف هات گوش کنم .
نگاهی به لباس هام کردم ... وقتشه کلا بکوبم خودم رو از نو بسازم ... البته فقط از نظر لباس ....
به پشت سرم نگاه کردم ... خدمتکارم با استرس ایستاده بود
+ چرا ایستادی ؟ میخوام برم لباس جدید بگیریم ... اگه میدونی نمیتونی بیای بگو به جیلی بگم به جای تو بیاد
خدمتکار با شتاب سرش رو بالا اورد
هوووم ؟؟ چیه ؟ از اینکه رسما به عنوان خدمتکار ازش اسم بردم تعجب کردی ؟
+ مثل اینکه نمیخوای بیای
با سرعت ازش دور شدم با دیدن جیلی و چند خدمتکار دیگه ... صدام رو کمی بالا بردم
+ جیلی ! به جای خدمتکار قبلی دنبالم بیا میخوام برم خرید
همه به طرفم برگشتن ... قیافه ی همه دیدن داشت ... بیشتر از همه جیلی ... قیافش شبیه کسی بود که تو زمستان آب یخ روش ریختن
آخ که چقدر دوست دارم تیکه تیکت کنم
آرووووم آرووووم الان وقت تیکه تیکه کردن نیست اما شاید برای اینکه یکم حالم بهتر بشه جایی بزنم که امکان عقیم شدنش رو بالا ببره
+ چرا ایستادی نگاهم میکنی ؟ نشنیدی اربابت چی گفت ؟ همین الان بیا دنبالم .. میخوام لباس هام رو عوض کنم
جیلی با سرعت خودش رو بهم رساند و کمی بهم نزدیک شد
- ژااان گه چرا اینطوری میکنی ؟ منظورت از اربابت چیه ؟
+ منظورم رو نفهمیدی ؟
صدای پچ پچ خدمتکار هارو میشنیدم ... حرف های چرت پشت سر هم هرچیزی که میبینند رو باور میکنند .... از روی چیزی که میبینند همیشه قضاوت میکنند مثل الان که تو پچ پچ هاشون من ادم بدم و جیلی ادم خوبه ... دلم میخواد چنین ادم هایی رو کور کنم تا یاد بگیرین از روی ظاهر و بخشی از چیزی که میبینند بقیه رو قضاوت نکنند
+ به شما خدمتکار ها چی یاد دادند
- ژان گه ؟؟
+ یاد دادن به جای انجام کارهاتون پچ پچ بکنید ؟ همین رو بلدید ؟ اگه فقط حرف زدن بلدید و قضاوت کردن بگین که از اینجا اخراج بشین چون از اینجور ادم ها بیشتر از بقیه بدم میاد .... ( به جیلی نگاه کردم ) و تو ژان گه .. ژان گه دیگه نداریم ... میای یا دوست داری جواب پدرم رو بدی ؟ من احتیاجی به خدمتکاری که هی وراجی کنه ندارم
جیلی با سرعت به طرفم اومد و پشت سرم به راه افتاد
خوب شد اومد .... من که جایی رو نمیشناسم گم میشدم کلا به چیز میرفتم ... یادم باشه خودم رو کنترل کنم. .... یکم زیادی از کنترل خارج شدم
VOCÊ ESTÁ LENDO
قدرت زندگی (bjyx)✔️
Fanficپایان یافته ●سین شیائو نقاش ماهری که از خانوادش جدا میشه تا نقاشی را از فردی که همه در ارتباط باهاش حرف می زدن یاد بگیره ولی طی حادثه ای کشته میشه ******************************************** شیائو ژان نجیب زاده ای که برخلاف میلش مجبور میشه به درب...
