part12

366 120 17
                                    

شیائو ژان تخت رو مرتب کرد و به ییبو نگاه ریزی انداخت ... وانگ ییبو به ژان نگاه نمی کرد

بعد از فکر کردن های زیاد ... ییبو ترسش رو فراموش کرد و خودش رو به ژان رساند ... با گرفتن کمرش ... ژان رو به طرف خودش برگرداند و مکثی کرد

به لب های قرمز و خال زیر لبش نگاهی کرد ... سرش رو جلو برد و شروع به بوسیدن لب های قرمز ژان کرد ... خوش طعم بود !

ملایم میبوسید ... اروم و بدون هیج عجله ای ... قصدش فقط بوسیدن اون لب ها به عنوان خداحافظی بود ..

و ژان ... به بوسه واکنش خوبی نشان داد ... از نرم بودن لب های ییبو لذت می برد ..‌ از حرکات اروم لب های ییبو روی لب های خودش .. لذت میبرد

چند ثانیه بعد هردو با سرعت هایی قرمز از هم فاصله گرفته بودند .. ییبو کمی از ژان فاصله گرفت ..

+ ببخشید ...

معذرت خواهی ارومی از ژان کرد و با سرعت از اقامتگاه خارج شد ..‌. شیائو ژان حتی نتوانست به ییبو بگوید عیبی ندارد ... عیبی ندارد ؟!  از چه زمانی بوسیده شدن توسط وانگ ییبو برای ژان علاوه بر اینکه مشکلی نبود ... لذت بخش هم بود ؟!

آهی کشید !

- دیوانه شدم ... دیوانه

با تمام کردن کارهایش از اقامتگاه خارج شد که محافظ ییبو بهش تعظیمی کرد

+ عالیجناب گفتند تا روستایی زیبا همراهیتون کنم ...

روستایی زیبا ؟! ژان گفته بود میخواهد از پایخت دور شود ... هنوز تصمیم نگرفته بود کجا برود ولی خب انگار ... ییبو فکر همه چیز رو کرده بود ...

چه عالی !

- باشه

همراه محافظ راه افتاد و وانگ ییبویی که از دور نگاهش می کرد رو ندید .. دلش شکسته بود ! حس میکرد میله ای داغ روی قلبش گذاشته اند ... این همه درد تنها برای رفتن ژان طبیعی بود ؟!

نه !! شاید چون ژان فرد ساده ای برایش نبود ؟!

از دیدن جسم محو شده ی ژان دست کشید .. با جیلی کار داشت .. شاید ازش خوشش نمی امد ... برای کاری هم که کرده بود خشمگین بود ... اما ... اون دو از بچگی همراه با ژان بزرگ شده بودند .

آهی کشید ... ژان !! ژان در تمام خاطراتش وجود دارد ... الان که میخواهد کمتر بهش فکر کند ... باز هم ژان خودش راهش رو به ذهنش باز می کند !

اخمی کرد !

+ خودت ولم کن اه ... بزار کارم تموم بشه به زور و اجبار هم که شده برمیگردونمت ... اصلا حق نداری منو رها کنی ... حتی اگه نشد التماست میکنم ... نه ! اگر التماس کنم تو نمیای ... باید بیام به روستا و دست هات رو ببندم و بدزدمت ... همینه !

به طرف زندان راه افتاد ... سرباز ها با دیدنش تعظیم کردند و اجازه ی ورود دادند ... بدون توجه به سر و صداهایی که با ورودش بالا رفته بود ... به طرف جیلی راه افتاد ...

با رسیدن به جیلی ... کمی خم شد ...

+ جیلی

- چیه ؟ میخوای چون عشقت رو داشتم میکشتم ، خفه ام کنی

+ بله ! اما قلبش دوست دارم بدونم تو ... تو چرا اینکار رو کردی ... تو ژانی که باهات مثل برادر رفتار میکرد اینکار رو کردی ... چرا جیلی ؟

- هرچقدر هم که ژان با من مثل برادرش رفتار میکرد و ولیعهد مثل دوست صمیمی به من نگاه میکرد ... در اخر فقط یک خدمتکار بودم ... در اخر باید بین خدمتکار های دیگه زندگی میکردم که از نظرشون حیوان بی ارزشی بودم که برای صاحبش خودش رو لوس میکرد ... هرچقدر باهم صمیمی بودیم در اخر شب ها من تنها بودم با بدنی که از کتک های زیاد ... توان حرکت نداشت ...

+ این ... به ما میگفتی چرا اینکار رو کردی

- ولیعهد وسط حرفم نپر ... خواهرم هم خدمتکار بود ‌.. سرورش باهاش خوب رفتار میکرد اون رو خواهر خودش میدونست ... میدونی چه اتفاقی براش افتاد ؟ کشته شد ... میدونی کی کشته اش ؟ پدر ژان ... چرا ؟ چون ... قبول نکرده بود شایعه در رابطه با ژان درست بکند ... همه ی اینها ... مرگ خواهرم ... بخاطر ژان بود ... اگر به تو ... به تو علاقه نشان نمیداد ... پدرش قصد از بین بردنش رو نمی کرد ... انوقت خواهر من هنوز زنده بود ... منم اول از مهربانی ژان سو استفاده کردم ... تو رو ازش گرفتم هاها خیلی عاشق بود ... خیلی قلبش شکست ... دیدنی بود ‌‌.‌‌. شکسته شدنش دیدنی بود ! دوبار سعی کردم بکشمش و تو نفهمیدی ... یکبار با تیر یکبار با سم ! ... ولی زنده ماند ... هه خیلی جون داره واقعا ... تا اینکه رفتارش بامن و تو تغییر کرد ... رهاش کردم ... دیگه اذیت کردنش لذت بخش نبود

ییبو از بین دندان های چفت شده اش غرید

- چرا اینبار خواستی بکشیش ؟

دوبار قصد جان ژان رو کرده بود.... دوبار نزدیک بود ژانش رو از دست بدهد ... قلب ژانش رو شکسته بود البته خودش هم در شکستن قلب ژان نقش داشت !

+ چون میخواستم تو هم درد بکشی ... توهم مثل بقیه ی نجیب زادگانی ... اون شب شنیدم گفتی عاشقشی ... توهم باید درد میکشیدی

- اعدام برات زیاده ... باید بپوسی با این تفکرت ... تو ... من و ژانی که باهات بزرگ شدیم رو اینطور شناختی ؟! واقعا که ...

از زندان بیرون رفت ...
باید به هرروشی به حکومت میرسید ‌..
تا هم فکری برای جیلی کند هم عشق فرار کرده اش رو برگرداند !

نویسنده: amane yuri nago

کانال: WindFlowerFiction

این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال گذاشته می شود

قدرت زندگی (bjyx)✔️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant