4

219 59 33
                                    

فرمانده با خوشحالی از کنار کلبه های زیبا و کوچک که از چوب درخت های سدر چند هزار ساله ساخته شده و با سبزه های جنگل پوشیده شده بودن میگذشت.



همونطور که به اطراف نگاه میکرد زیر لب آوازی میخوند و سعی میکرد که روی خطوط سنگ ها پا نزاره، الف های پیر و جوان که به حضور فرمانده هل و این رفتارها عادت کرده بودن بدون توجه بهش مشغول کار خودشون شدن.



ولی بچه الف ها با نگاهی عجیب و کنجکاو بهش زل می زدن و از خودشون میپرسیدن آیا واقعا این فرد همون فرمانده ی ترسناک پادشاهیه هل هست؟

خوناشام که سنگینی نگاه بچه الف ها رو حس کرد ایستاد و با اخم و چشم های ترسناک بهشون نگاه کرد وقتی حرکتی از سمتشون ندید، سفیدی چشم هاش رو به رنگ خون دراورد و طوری لبخند زد که دندون های نیش بلندش رو بتونن ببینن.

بچه الف ها با دیدن چهره ی ترسناک فرمانده ترسیده جیغ بلندی زدن و فرار کردن چانیول با شنیدن جیغ بچه الف های ترسو قهقه ای زد طوری که اشک توی چشم هاش جمع شد، بعد از پاک کردن اشک گوشه ی چشمش دوباره راه افتاد.


با دیدن کلبه ی مورد نظرش لبخندی زد و با قدم های بلند خودش رو سریع به در کلبه رسوند دستش رو بالا برد چند تقه به در زد.

صدای پای صاحب خونه رو میشنید که با عجله به طرف در میومد و چند ثانیه بعد در کلبه باز شد و تونست صدای ذوق زده ی الف کوتوله رو بشنوه.

^چان!

چانیول دستاش رو باز کرد.
*نمیای بغلم؟

و فقط چند ثانیه طول کشید تا بدن کوچیک الف بین بازوهاش له بشه.
^دیر کردی.

خوناشام بینیش رو توی موهای ابی رنگ الف فرو کرد و نفس عمیقی کشید.

*کارم طول کشید بک.

بکهیون از بغل چانیول بیرون اومد دستش رو کشید تا خوناشام رو به داخل کلبه هدایت کنه.

^بریم داخل.

خوناشام نیشخند زد.

*یکی اینجا خیلی عجله داره.

^لعنتی یک ماهه که با هم نبودیم....اصلا نمیدونم چطوری تحمل کردم!

چانیول همونطور که به‌ تنها اتاق خواب کلبه کشیده میشد به غرغر های الف کله آبیش میخندید.


با رسیدن به اتاق بکهیون در رو بست بدن الف رو به دیوار کوبید و بدون فرست دادن بهش به لب هاش حمله کرد الف کله ابی که به بوسه های سریع و خشن خوناشامش عادت کرده بود خیلی زود تونست باهاش همکاری کنه

خوناشام بی میل لب های ابنباتی الف رو رها کرد.

*آماده ای بریم روی تخت؟

last sin of lustWhere stories live. Discover now