با اخم روی صندلی سلطنتیش نشسته بود و منتظر به جاسوسی که جلویش با احترام تا کمر خم شده بود نگاه میکرد.
"بگو!"
دستور داد، پریدریایی صاف ایستاد و به مرد رو به روش نگاه کرد اجازه داشت حرف بزنه؟ میترسید با چیز هایی که قراره بگه سرش رو از دست بده.
"همونطور که دستور دادید تمام مدت زیر نظر داشتمش و—"
"مقدمه نچین من صبور نیستم."
مرد بی حوصله زمزمه کرد و از جاش برخاست.
"اون تمام این سال رو در تمرین ها شرکت نکرد و."
مرد نگاهش رو از منظره بیرون که با مرجان ها تزئیین شده بود گرفت و به چشم های ابی رنگ جاسوسش داد.
"چند وقتیه که کنار یک شیطان میبینمش."
مرد به باله قرمز رنگش حرکت داد و جلوی میزش ایستاد انتظار این حرف رو نداشت انگار که بهش خبر دادن روز و شب کنار همدیگه قرار گرفتن.
"یه شیطان!"
متعجب زمزمه کرد و منتظر ادامه صحبت های فرد رو به روش شد.
"انگار رابطه ی خاصی بین اون و شیطان هست."
با پایان حرفش قهقه ی مرد توی اتاق بزرگ پیچید نمیفهمید کجای این موضوع خنده داره.
"داره جالب میشه."
بین خنده هاش توقف کرد و حرفش رو با تمسخر رو به جاسوسش گفت و دوباره شروع به خندیدن کرد.
《فلش بک 770 سال قبل آتلانتیس》
نیزه های بلند و نقره ای رنگ با شدت به هم برخورد کردن و موج هایی رو در دریای بزرگ ایجاد کردن دو شاهزاده، دو برادر با جدیت با هم مبارزه میکردن یکی قوی تر یکی ضعیف تر، یکی غمگین دیگری خوشحال، یکی به راحتی و دیگری با تمام تلاش یکی حمله میکرد دیگری فقط دفاع در آخر نیزه ای از دست یکی بیرون رفت و به سخره ای خورد و نیزه ی دیگر روی گردن یکی از آن دو نشست.
"من بردم!"
صدای هیچان زده ی برادر کوچک تر در دریا پیچید و باله ی دو رنگ آبی و بنفشش با خوشحالی تکان خورد
و برادر بزرگ تر عصبی نیزه رو از توی سخره خارج کرد و با ضربه ای محکم اون رو از وسط به نیم تقسیم کرد.شاهزاده کوچکتر ایستا و با تعجب به شاهزاده بزرگ تر نگاه میکرد کار بدی کرده بود؟ حرف بدی زده بود؟ شاید برادرش از چیزی ناراحت بود و الان سر نیزه ی بیچاره ای که با زحمت زیاد درست شده بود خالی کرد و اون رو شکست.
"تائو!؟"
برادر کوچک تر با نگرانی صداش کرد و خیلی سریع خودش رو به پسری که چشم هاش در حال پر شدن با مایعی طلایی رنگ بودن رسوند.

YOU ARE READING
last sin of lust
Fantasyنام : آخرین گناه شهوت کاپل ها : سکای ، چانبک ژانر : فانتزی ، رمنس ، اسمات ، امپرگ نویسنده : Leon خلاصه: همه با دیدن نوزادی لبخند میزنند و برای به آغوش کشیدن آن نوزاد دستهایشان را باز میکنند. ولی اوضاع برای نوزاد حرومزاده ای که پیشگو سرنوشت تاریک...