زین قیمتی که از چرم ساخته شده بود رو روی اسب به رنگ شبش گذاشت و با بستن بند های چرمی از افتادن زین جلو گیری کرد، دستش رو با نوازش به پوزه اسبش کشید و با پا گذاشتن روی رکاب فلزی خودش رو بالا کشید و روی اسب نشست.
نگاهی به پشت سرش انداخت قصر هل همانند لکه ای جوهر روی کاغد سفید روی ماه لکه انداخته بود و تاریکی سایه اش بیشتر زمین ها رو بلعیده بود.......دست برد و بند های شنلی که با ابریشم خالص بافته شده بود رو محکم گره زد و همزمان که دستش رو برای گرفتن افسار دراز کرد زمزمه کرد.
=وقتشه به ملاقاتش بریم.
هلا که انگار حرف های شیطان رو متوجه شده بود سرش رو تکان داد، سوارکار افسار را در دستش گرفت و اسب رو به حرکت در اورد.
باد پر قدرت به صورت شیطان برخورد میکرد و موهای مشکی رنگش رو به رقص میگرفت صدای برخورد سم های هلا اسب جهنمیش به زمین توی جنگل همرا با صدای باد میپیچید.
جغد های جنگل با دیدن شیطان صدایی از خودشان تولید میکردن انگار که داشتند خبر امدن سوارکار سیاه پوش رو به اهالی جنگل میدادن.
چندین ساعت بود که اسب همراه با نور ماه بر روی زمین میتاخت، سوارکار از هر قسمتی که رد میشد تاریکی از خودش به جا میزاشت و سم های هلا اسب چند هزار ساله علف ها و حتی خاک زیرش رو میسوزوند انگار که خود شیطان مطرود پا به زمین گذاشته بود.
با رد شدن از هر درخت تنومند تنها چوبی خشکیده و شکننده ای به جا میزاشت، سرسبزی تبدیل میشد به خشکی و زیبایی تبدیل میشد به زشتی، اسب میتاخت و سوارکار گرمایی که متعلق به شخصی بود رو در نزدیکی خودش حس کرد هلا متوقف شد انگار که میدانست به مقصد نهایی رسیده اند با متوقف شدن اسب سوار کار پایین پرید.
به ثانیه نکشید که تیغه ی براق و برنده ای روی گردنش کشیده اش نشست و بعد از اون صدای آشنایی توی گوش هاش پیچید.
×با این لباس شبیه زن ها شدی!
سوارکار نگاهش رو به تیغه ی براقی که روی گردنش بود داد و در آخر به صاحب آن تیغه که چهره اش در تاریکی گم شده بود نگاه کرد.
=تو هم با این موها شبیه هرزه ها شدی.
همین جمله کافی بود تا پری شمشیر براقش رو زمین بندازه و از تاریکی بیرون بیاد و شیطان رو به آغوش بکشه، سوارکار با حس گرمای تن پری دستاش رو بالا آورد و متقابل اون رو به آغوش کشید.
×دلم برات تنگ شده بود خفاش پیر.
=کاش منم میتونستم همین رو بگم.
پری خنده ای کرد و از سوارکار فاصله گرفت به سرتاپاش نگاهی انداخت.
×تیپت زنونه تر شده نکنه دایانا برات لباس انتخاب میکنه؟
ESTÁS LEYENDO
last sin of lust
Fantasíaنام : آخرین گناه شهوت کاپل ها : سکای ، چانبک ژانر : فانتزی ، رمنس ، اسمات ، امپرگ نویسنده : Leon خلاصه: همه با دیدن نوزادی لبخند میزنند و برای به آغوش کشیدن آن نوزاد دستهایشان را باز میکنند. ولی اوضاع برای نوزاد حرومزاده ای که پیشگو سرنوشت تاریک...