آتش سوزان بر روی شمع ها فضا رو روشن میکرد و با گذر زمان شمع ها را آب...... نگهبانان مرتب و منظم در جای درست خودشان آماده ایستاده بودند و نیزه ها در دست و شمشیر ها در غلاف هایشان بودند.
سنگ های کف تمیز و براق بودن طوری که انعکاس تصویر خودش رو میتوانست ببیند، گلدون های زیبا و بزرگ از جنس یاقوت از ارکیده های سفید پر بودن، پرده ها کشیده شدن و نور خورشید روی سنگ ها تابید صدای چکمه های قهوه ای رنگش با هر قدم توی فضا میپیچید.
بعد از چند هفته بالاخره زمانش رسیده بود در ها باز شدن و گرگینه داخل رفت و در ها پشت سرش بسته شدن با احترام تعظيم کرد بر خلاف بقیه افراد قصر که با ترس برای شیطان رو به روش تعظيم میکردن، حق هم داشتن این شیطان حتی از پادشاه قبلی هم ترسناک تر بود انگار که خودت اوه شیوون از گور برخواسته و جلوشون ایستاده بود.
"بالاخره کون شیومین رو ول کردی؟"
جونگده چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و نزدیک تر رفت.
"بیشتر من منتظر بودم کس هرزه هات رو ول کنی."
صندلی رو با دستش عقب کشید و روش نشست حالا هر دو رو به روی هم نشسته بودن.
"منتظرم!"
جونگده انگشت هاش رو توی هم گره زد و مستقیم به ییشینگ خیره شد.
"چی رو میخوای بشنوی؟"
جام نقره ای بالا و نگاه خیره ی گرگینه هم به دنبالش رفت.
"نمیتونم باور کنم که با دونستن اینکه یک نفر یا شاید هم تعداد بیشتری دنبال بلادی دایمندن تو بی کار توی اتاقت نشسته باشی!"
مایع قرمز رنگ از بین لب های شیطان رد و به دنبالش سیب گلوش هم بالا پایین شد.
"اون هیچی نمیتونه پیدا کنه."
با اطمینان گفت انگار که بلادی دایمند رو توی مشتش گرفته.
"چطور میتونی اینقدر مطمعن باشی نکنه از جاش خبر داری؟"
جام رو روی میز گذاشت و دستاش رو به دنبال برگه ی مورد نظرش تکون داد، کاغذ ها یکی یکی کنار رفتن و در آخر کاغذی کرمی رنگ که رویش اشکال و خط های نامفهومی کشیده شده بودند رو بالا گرفت و به سمت گرگینه هل داد.
"اون جواهر نابود شد و کسی که به دنبالش بوده—"
"هفت قلب!"
گرگینه بعد از اینکه با دقت اون خطوط رو به هم وصل کرد زمزمه کرد. تونست بفهمه و ببینه اون تصویر یک شیطان دورگه بود البته نه هر دورگه ای این یکی با همه ی دورگه ها فرق میکرد. دورگه، فرزند تاریکی، شیطان هفت قلب، گناه شهوت نام هایی بودن که صاحب شده بود.

STAI LEGGENDO
last sin of lust
Fantasyنام : آخرین گناه شهوت کاپل ها : سکای ، چانبک ژانر : فانتزی ، رمنس ، اسمات ، امپرگ نویسنده : Leon خلاصه: همه با دیدن نوزادی لبخند میزنند و برای به آغوش کشیدن آن نوزاد دستهایشان را باز میکنند. ولی اوضاع برای نوزاد حرومزاده ای که پیشگو سرنوشت تاریک...