جونمیون بهتش برد: چی؟! از قدرتامون استفاده نکنیم؟ هه نکنه از قدرت یکی از اعضای خاندان سلطنتی میترسی؟! یعنی انقدر ضعیفی سوماتوفولاکس وو؟!
و پوزخندی روی لبای صورتیش نشوند که از نظرم جای ترسناک بودن بیشتر از قبل اون پسر تخس و مغرور رو بامزه کرده بود.
برای لحظه ای از ذهنم گذشت که چقدر دلم میخواد همین حالا به سمت اون شاهزاده کوچولو برم و انقدر توی بغلم بچلونمش که له بشه و دیگه نیازی به این چالش هم نباشه!
از افکاری که توی سرم میچرخید متعجب میشم،از کی به همچین چیزایی فکر میکردم؟!
اخم ریزی بین ابروهام مینشونم و سعی میکنم افکار الکی که توی سرم جولون میداد رو به گوشه ای از مغزم بفرستم.با نگاه جدی که چیزی از درونم نشون نمیداد به جونمیون نگاه میکنم: بچه جون نمیخوام از قدرت استفاده کنیم چون میترسم جسم کوچولوت به صورت یه جنازه گوگولی برسه دست بابات؛اما اگه با مردن مشکلی نداری من که از خدامه قاتلت باشم.
صورتش از عصبانیت کمی به سرخی رفت: تو نگران خودت باش پیر خرفت
و بی مکث به سمتم حملهور شد.«سوم شخص»
با سرعت بالایی به سمت کریس دویید و شمشیر چوبینش رو بالا برد تا ضربه ای به شونه کریس بزنه؛اما قبل از اینکه شمشیر به نیم متری کریس برسه،اون با پرش کوتاهی از جلوی چشمهای جونمیون محو شد.
جونمیون گیج به اطرافش نگاه میکرد و زمانی تونست حضور کریس رو پشت سرش حس کنه که دیگه خیلی دیر شده بود و لگد محکم کریس به کمرش برخورد کرد.
از شدت ضربه بدن جونمیون به چند متر اون طرف تر پرتاب شد.کریس شمشیر چوبی رو با مهارت توی دستش چرخوند و با قدمهای آروم و هولناکی به سمت جونمیون رفت: چیشد؟تو که میگفتی خیلی قویای شاهزاده جوان
اخمهای جونمیون که از درد توی هم رفته بودن بیشتر توی میره،به سختی با تکیه به دستش از جاش بلند شد و باز به سمت کریس حمله میکنه و خواست با مشت به صورت بی نقص کریس بزنه که اون بازم با بی خیالی جاخالی میده و با شمشیر به مچ دست ظریف جونمیون میزنه.
جونمیون درحالی که صورتش از درد توی هم فرو رفته بود،مچ دستش رو گرفت رو روی زمین نشست.
درحالی که دستش رو بین پاهاش گذاشته بود و رونای پرش رو دورش فشار میداد تا کمی از درد جانسوزش کم کنه سرش رو بالا اورد و با اخمهای درهم به کریس نگاه کرد که کریس در جواب تنها پوزخند زد و گفت: چیه؟ چرا اینطور نگاهم میکنی؟
با لحن پر تمسخری ادامه داد: اوه انگار دست شاهزاده جوان اوف شده؟ میخوای ببرمت پیش بابا جونت که بگی بوست کنه دردش از بین بره؟!
جونمیون: خفه شو
و با عصبانیت از جاش بلند شد و خواست مشت دست سالمش رو توی صورت کریس فرود بیاره که وسط راه کریس دستش رو گرفت و توی یک حرکت پیچوندش.
جونمیون از درد بلند داد زد: آخ دستمو ول کن عوضی
کریس بی توجه به فریاد جونمیون دستش رو بیشتر پیچوند،جونمیون از درد به خودش پیچید و پلکهاش رو روی هم فشرد،همین که کریس خواست نیش و کنایه بزنه صدای قدم های سریعی که به سمتشون نیومدن شنیده شد.
چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و دست جونمیون رو ول کرد،چند قدم ازش فاصله گرفت و در همین لحظه وزیر به همراه چند سرباز که معلوم بود مثل موش های بدجنس برای خبرچینی به پیش وزیر رفتن رسیدن.
وزیر: اینجا چه خبره؟!
YOU ARE READING
𝐎𝐓𝐇𝐈𝐂𝐎𝐏𝐀
Fanfiction❥︎ 𝐠𝐚𝐧𝐫𝐞: 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐫𝐨𝐲𝐚𝐥, 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲, 𝐡𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥, 𝐜𝐫𝐨𝐬𝐬𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐦𝐚𝐛𝐲 𝐬𝐦𝐮𝐭 ❥︎ 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐫𝐢𝐬𝐡𝐨 ❥︎ 𝐬𝐭𝐚𝐫𝐭: October,15,2021 ❥︎ 𝐞𝐧𝐝: ... ☜︎︎︎ خلاصه: شاهزاده دوم سرزمین پالا...