Part.7

77 30 22
                                    

خب خب بعد از غیبت کبرایی که داشتم [البته برا بچه هایی که لاو شات رو خوندن غیبت صغراست🤏🏻] این پارت رو آپ کردم:›
وضعیت امتحاناتون چطوره؟
خوش میگذره با این حجم کثیر امتحانا؟
حتما به این پارت ووت و نظر بدین باشه؟
اینطوری هم واسه تند تند آپ کردن انرژی میگیرم هم امتحانایی که دارم رو خوب میدم✨
اگه هم به دوستاتون معرفیش کنین و توی ریدینگ لیست بزارینش که دیگه چه بهتر🌝
رایتر سواستفاده گر-
خب خب دیگه امیدوارم از این پارت لذت ببرین

.
.

گوشه غار تپه‌ای از کاه وجود داشت که روش با پوست حیوونی که به نظر خرس قطبی می‌رسید پوشونده شده بود و چندین پتو تا شده کنار اون تخت کاهی قرار داده شده بود.طرف دیگه غار وسایل کمی برای آشپزی وجود داشت و وسط غار میز دست‌سازی که از کنده‌ درخت بود به همراه دو صندلی که اونها هم شبیه میزشون بودن گذاشته شده بود و روی میز گلدونی صفالی و خالی بود که طرح‌های زیبایی روش کشیده شده بود.
جونمیون نگاهش رو به کریسی که دست‌به‌سینه به دیوار سنگی غار تکیه داده بود داد
- اینجا رو خودت درست کردی؟
کریس سرش رو تکون داد و به فضای غار نگاه کرد
- آره
لبخند محوی بعد از اون همه تلخی روی لبهای جونمیون نشست.
- خیلی قشنگه
- واقعا؟
- آره؛اینجا خیلی ساده و قشنگه.همیشه آرزو داشتم توی یه همچین مکانی زندگی کنم؛ساده،آرامش بخش و خلوت جوری که فقط خودت باشی و خودت ..
- انگار بیرون اومدنت از قصر اونقدرا هم بد نیست؛البته اگر این بخش که تنها خودت و خودت نیستی و یه مزاحم مثل من کنارته رو در نظر نگیریم
جونمیون به سمت تخت رفت و روی خز نرم روش نشست.دستهاش رو عقب‌تر بدنش قرار داد و بهشون تکیه کرد
- درسته تنها خوبی بیرون اومدنم از اونجا همینه،اینکه تنهای تنهام یا نه اهمیتی نداره تا وقتی که وجودت اذیتم نکنه
کریس تکیه‌اش رو از دیوار گرفت و به سمت جونمیون رفت
- خوشحالم که از اینجا خوشت اومده و وجودم آزارت نامیده
کوله‌ای که روی شونه‌اش سنگینی می‌کرد رو روی تخت پرتاب کرد
- ولی حالا که انقدر علاقه داری تنهای تنها باشی بهت فرصتش رو میدم
چشمهای جونمیون از تعجب گرد شد و بعد از چند لحظه ناراحتی توی چشمهاش سوسو زد.یعنی همون‌طور که فکر میکرد کریس دیگه بیخیالش شده بود و می‌خواست ولش کنه؟پس اون حرف‌هایی که زده بود چی بود؟یعنی اونها فقط یه سراب برای قلب درد دیده جونمیون بود؟!
- ک‌کجا میخوای ب‌ب‌بری؟
قلب کریس از لکنتی که توی لحن جونمیون بود فشرده شد.خوب میدونست اون پسر الان درحال فکر کردن به چه موضوعیه پس کنار جونمیون نشست و موهاش رو بهم ریخت
- چیه چرا لکنت گرفتی بچه؟ نمیخوام برم بمیرم که! اینجا چیزی برای خوردن نداریم و وسایلی که اینجاست فقط بدرد یه نفر میخوره و نمیشه با همین پتو و بالشت سر کنیم؛پس باید برم شکار و بعد از اون یه سری وسایل برای اینجا بخرم
خیال جونمیون راحت شد نفسش رو راحت جوری که انگار تازه گلوش رو ول کردن بیرون داد
- آها باشه برو
کریس لبخند زد
- زود برمی‌گردم.مراقب خودت باش.راستی اینم بگیر
و شمشیرش رو به سمت جونمیون گرفت که چشمهای متعجبش بین شمشیر و صورت کریس چرخید
- ها؟این برای چیه؟
و شمشیر رو از دست کریس گرفت
- اگه یهو بهت حمله شد باید یه چیزی برای محافظت کردن از خودت داشته باشی
و بعد جونمیونی که به شمشیر توی دستش خیره شده بود رو توی غار تنها گذاشت

𝐎𝐓𝐇𝐈𝐂𝐎𝐏𝐀Where stories live. Discover now