های گایز
اطلاعیه رو خوندین دیگه
اسم فیک به اوتیکوپا [Othicopa] تغییر پیدا کرده پس از این به بعد با این اسم فیک رو دنبال کنید^^
همین اول پارت میگم که دستمالاتون رو آماده کنید:)!
ووت و به اشتراک گذاشتن نظراتتون باهام هم فراموش نشه🧚🏻♀️🤍
♪♪♪«فلشبک»
- دستم بهت برسه انقدر قلقلکت میدم تا از خنده سقوط کنی!
پسر بزرگتر درحالی که به دنبال پسر ریزنقشی که گلدون بزرگ و زیبایی توی دستش بود میدوئید،فریاد زد و سرعت دوئیدنش رو بیشتر کرد؛اما تنها جوابی که گرفت،صدای پررو و ریز پسر کوچکتر بود که بیشتر از قبل حرصیش کرد.
- دست بهم بزنی به مامان میگم
و توی راهرو دیگه پیچید.جههون با حرص دنبال پسر دویید.
- منم به مامان میگم گلدونم رو برداشتی! برش گردون
جونمیون برای لحظه ای برگشت تا فاصله بین و خودش و برادر عصبانیش رو بفهمه؛اما ناگهان پاش به فرش گیر کرد و درحالی که گلدون رو محکم در بغل گرفته بود،زیرپاش خالی شد و از پلهها به سمت پایین سقوط کرد و صدای جیغ بلندش بود که به گوش برادرش رسید.
پسر بزرگتر با دیدن این صحنه چشمهاش گرد و پر از ترس شد.
- ججونمیون
از شوک بیرون اومد و از پله ها پایین دویید و جونمیونی که بین تکه های شکسته و خاک های گلدون افتاده بود و با صدای بلندی گریه میکرد رو با وجود ترسی که باعث لرزش کل وجودش شده بود رو روی دستهاش بلند کرد و به اونکه حواسش باشه که میتونه پزشک قصر رو خبر کنه،سمت درمانگاه قصر دویید.
با رسیدن به طبیبخونه قصر،نگاهش رو بین افراد اونجا چرخوند.با دیدن طبیب ژانگ که درحال مداوای یه سرباز بود سریع به سمتش دویید
- ع - عمو
طبیب با شنیدن صدای لرزون و آشنا پسرک،متعجب سرش رو بالا اورد؛اما با دیدن جونمیون درحال گریه تا ته قضیه رو متوجه شد.
اون پسر شیطون مطمئنن باز خرابکاری کرده بود و حالا برادرش رو تا کام مرگ ترسونده بود!
سرباز رو به طبیب دیگهای سپرد و به سرعت جونمیون رو از آغوش برادرش گرفت و به اتاق خصوصی خودش برد تا در خفا اون پسرک که خوب میدونست فقط کافیه تا سر پنبه آغشته به دارو رو روی زخمش بزنه تا صدای جیغ و گریهاش بلند بشه رو درمان کنه.همونطور که حدس زده بود همین که آستین لباس جونمیون رو بالا زد و پنبه آغشته به مواد دارویی رو بهش نزدیک کرد صدای جیغ پسرک بلند شد و سعی در فرار کردن کرد؛اما دست قوی پزشک ژانگ که محکم گرفته بودش جلوی هرگونه حرکت زیادی رو گرفته بود.
بعد از دقایق طولانی،طبیب ژانگ بلاخره موفق شد باوجود دست و پا زدن های زیاد جونمیون دست زخمیش رو مرهم بزاره و باندپیچی کنه؛اما برای زخم های دیگرش نمیتونست باز پسرک رو بغل کنه تا جلوی حرکاتش رو بگیره،چرا که باید دقت بیشتری روشون میزاشت.
کلافه با آستین عرق سردی که از شدت استرس روی پیشونیش نشسته بود رو پاک کرد.نگاهش به پسر بزرگتر پادشاه افتاد.مطمئنن اون میتونست برادر لوسش رو کنترل کنه چرا که تمام دفعات قبل هم برای درمان جونمیون از همین روش استفاده کرده بودند.جونمیونی که از گریه سکسکه میکرد رو روی تخت گذاشت.
- جههیون میشه لطفا برای درمان بقیه زخم های جونمیون کمک کنی؟
جههیون که چشمهاش از اشک جمع شده درونشون براق بود سرش رو به سرعت بالا و پایین کرد و کنار تخت اومد.
- چه کمکی کنم عمو؟!
طبیب ژانگ از جا بلند شد و مرهم های بیشتری رو به همراه چند باند دیگه اورد.لبخندی به روی جههیون پاشید و موهای پسرک ترسیده که سعی میکرد خودش رو قوی نشون بده رو نوازش کرد
- همون کمکی که همیشه به عمو ژانگت میکنی پسر شجاع
چشمهای جههیون از این تعریف برق زد.هرچقدر هم که به خاطر وضعیت برادرش ترسیده بود؛اما تعریف هایی که طبیب ژانگ ازش میکرد ترکیبی از محبت و تحسین بود و همیشه در بدترین شرایط به دل جههیون مینشست
- چشم عمو
و اینطور بود که پسرک با وجود قد کوتاهی که داشت.لبه های تخت رو گرفت و با بالا کشیدن خودش روی تخت رفت و حالا برادر کوچکترش رو که هنوز درحال گریه و سکسکه کردن بود رو در آغوش گرفته بود و روی موهاش رو بوسه زد.
- آروم باش جونویلک
جونمیون با مشت کوچیکش چشم خیسش رو مالید و بیحال از درد به برادرش نگاه کرد
- جونویلک یعنی چی؟
برادر بزرگتر لبخندی زد و آروم روی نوک بینی جونمیون زد.
- یعنی جونمیون دویل کوچولو
جونمیون سرش رو کج کرد.
- اما من شاهزاده دوم پالادایسهام نمیتونم یه دویل باشم جههیونا
لبخند جههیون عمیقتر شد.
- درسته تو انجل کوچولو دویلنمای داداشیای
جونمیون دست باندپیچی شدش رو به همراه دست سالمش محکم به دور گردن برادرش حلقه کرد.
- آره من انجل کوچولو داداشیم
طبیب ژانگ لبخندی از رابطه بین دو برادر زد. پارچه مرطوب از مواد ضدعفونی کننده رو روی زخم پای جونمیون کشید که صدای جیغ پسر بچه از درد بلند شد و تقلا کرد.
- عمــــو اونو به پام نزن
اما نه جههیون و نه طبیب به جیغ و تقلاهاش توجهای نکردن و اینطور بود که جونمیون درحالی که سرش رو در گردن برادرش قایم کرده بود و با صدای بلند گریه میکرد و جههیون زیر گوشش با صدای آرومی سعی میکرد اون رو دلداری بده و حواسش رو از درد پاش پرت کنه.
YOU ARE READING
𝐎𝐓𝐇𝐈𝐂𝐎𝐏𝐀
Fanfiction❥︎ 𝐠𝐚𝐧𝐫𝐞: 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐫𝐨𝐲𝐚𝐥, 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲, 𝐡𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥, 𝐜𝐫𝐨𝐬𝐬𝐨𝐯𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐦𝐚𝐛𝐲 𝐬𝐦𝐮𝐭 ❥︎ 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐫𝐢𝐬𝐡𝐨 ❥︎ 𝐬𝐭𝐚𝐫𝐭: October,15,2021 ❥︎ 𝐞𝐧𝐝: ... ☜︎︎︎ خلاصه: شاهزاده دوم سرزمین پالا...