Chapter ²

6.1K 791 57
                                    

_ یادته اولین باری که همو دیدیم
نفس عمیقی کشید اشکاش دیگ نمیومدن و انگار که ذخایر اشکیش تموم شده باشه
_ یادته اولین باری که صداتو شنیدم
مگه میشه اون چشمارو یادن بره
مژه های بلند مردمکای مشکی نازت
چتری های پیشونیت
حالت متعجب چهرت
به چشماش زل زده بود و نمیتونست نگاهشو بگیره ار این مرد همه ارزویی بود که طلبش میکرد بهش رسید احساس خوشبختی میکرد مردش بهش هدیه داد بیشتر احساس خوشبختی کرد ولی همون مرد گرفتش
جفتشونو از داشتنش محروم کرد
لذت داشتن سرو صدای ی موجود کوچیک و شیطون که تو خونه میدوعه و اذیت میکنه
لذت شنیدن صدایی که از وجود تو متولد شده
لذت دیدن ی کوچولی که شبیهته
لذت دیدن بزرگ شدنش و ایندش و نگرانی تو واسه همه چیزش ولی خب اتفاق افتاده بود
چاره ای نبود هرچی بود گذشته بود
_ از میخوام برای اولین بار ببخشیم غلط کردم اشتباه کردم اینارو دیر دارم میگم دیگ نمیتونم اینجوری بودنتو تحمل کنم نمیتونم اینقدر بیقرار و گریون ببینمت
بغض واضح لحنش و لرزش صداش
تموم شد تسلیم شد عشق برنده شد
هرچه قدرم مخالفت میکرد یا در ظاهر پس میزد
این دل و قلبش بود که افسارشو به دست گرفته بود
لبی که رو لباش کوبیده شد دستی که با فشار محکمی کمرشو از روی لگن همسرش که روش نشسته بود بلند کرد و ثانیه ای بعد همون دردی که برای اولین بار واسه از دست دادن باکرگیش توسط همین مرد کشیده بود

.

فلش بک

اینقدر هیجان زده بود که اصلا یادش به سیل بادیگاردای تو عمارت نبود با تیشرت بلند و گشاد تهیونگ که تنش کرده بود و تا رونش میرسید بدون شلوار چون وقت نکرد بپوشه از پله ها دویید پایین
بیبی چک تو دستش و جوری محکم گرفته بود و میفشرد انگار همه جونش بسته به اونه
که بود
حالا همه جونش بسته به اون بیبی چک بود
جوابش همه ی جونش بود
تهیونگ که در حال بحث با مینهو بود با صدای شنیدن قدم های تندو محکمی چشماشو به پله ها دوخت
دیدن پسر کوچولوش با اون تیپ و ذوقی که نمیدونست واسه چی داشت دلش و حسابی گرم کرد
برگشت و اطراف و دید مثل همیشه همه بادیگاردا به سرعت روشونو گردوندن و به سمت دیوار برگشتن
مینهو ام فاصله گرفت

_من ، حاملممممم

کوک خودشو پرت کرد تو بغل سفت همسرش و یه جمله کافی بود تا تهیونگ از شدت خوشحالی و دیوونگی اسلحه جیبی که تو رده بند بسته شده به کمر مینهو بود و بکشه و چند تا تیر حواله در و دیوار کنه
به هر حال خب میدونید خوشحالی هرکی متفاوته
و البته که بعدش تن قش کرده جونگکوک و به سرعت به اتاقش برد و دکتر شخصیشو صدا کرد

پایان فلش بک
.

_ اه اه آههه
سکس بعد یک سال
بعد یک سال دوری
براش تازگی داشت
چجوری تا الان صبر کرده بودن
مثل معتادا ضربه میزد
انگار که اگه نکوبه نفسش میره
معتاد صداش شده بود
باید میشنیدش
نمیتونست تمومش کنه
ینی نمیشد که بس منه
واسه همین بود که فرداش وقتی کوک از خواب بیدار شد به خاطر خون ریزی شدید و پارگی سطحی مقعد راهی بیمارستان شد

𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌'𝒔 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒎𝒊𝒏𝒅Where stories live. Discover now