Chapter ⁸

4.6K 585 47
                                    

۵ماه بعد

برگه ی ازمایش تو دستش بود دست خودش نبودش نگاش هی کشیده میشد به سمت اون تکه کاغذ مربع شکل سفید و سیاه ، امروز جنسیت نینی کوچولوش مشخص شده بود انقدر خوشحال و ذوق زده بود که تا الان گریش بند نیومده بود همین باعث میشد مرد بزرگتر اخم کنه
_ بیبی ما سه ساعت پیش فهمیدیم و تو هنوز داری گریه میکنی بس کن پاک کن اشکت و با من حرف بزن داره خوابم میگیره
تهیونگ با ملایمت اما تحکم گفت و لحنش تاثیری که باید رو گذاشته بود مو مشکی به سرعت عکس و به جیب کت کوتاه و سفید رنگش انتقال داد و بعد با دستش خیسی صورتش رو از بین برد
وقتی فهمیدن جنسیت بچه حتی فرصت نشد جشن کوچیکی برای کوچولو بگیرن چون راهی ویلای مادر پدر تهیونگ شدن که کمی خارج از فضای شهری و در باغی بزرگ و سرسبز اطراف سئول بود
حدود نیم ساعت دیگ میرسیدن و تهیونگ حسابی خسته شده بود
البته بیشتر از خستگی این ترس و نگرانی بود که اشفته حالش کرده بود تا همین امروز خبر بارداری مو مشکی از هر کسی که میشناختن پنهان بود اما دست اخر مادر تهیونگ توسط دوستش که تو بیمارستانی بود که مومشکی اونجا ازمایش داده بود باخبر شده بود که داره نوه دار میشه و از تهیونگ خواست هرچه سریع تر خودشونو به ویلای شخصیشون برسونه
جونگکوک خودش و تو اینه چک کرد و بعد نگاهش و به مردش داد که با جدیت و اخم رانندگی میکرد
تهیونگ استیناش رو تا ارنجش بالا زده بود و با سرعت و احتیاط ماشین رو میروند
_میگم..میگم..میشه تاشب نمونیم
مومشکی گفت نگاهش به نیم رخ جذاب مرد بزرگتر بود و منتظر جواب
تهیونگ نگاه محبت امیزی به همسرش کرد دلش نمیخواست ناراحتی و بی حوصله گیش و ببینه
جونگکوک تو این چند ماه خیلی عوض شده بود
سر هر چیزی بهونه نمیگرفت زود عصبی نمیشد گیر الکی به چیزی نمیداد مثل گذشته نصف شب ها بیدار نمیشد
برعکس انگار که حالا مسئولیت سنگینی به عهده داشته باشه
همیشه سعی میکرد اروم باشه و الکی عصبانی نشه یا به خودش فشار نیاره خیلی خوب غذا میخورد و به تغذیه اش اهمیت میداد و یکمی تپل تر از حد معلول شده بود
چیزی که این روزا حسابی باعث خوشحالی جفتشون بود
تکمیل شدن اتاق کوچولو بود اون هم با تم صورتی و سفید
مرد بزرگتر از افکارش خارج شد و حواسش و به رانندگیش داد : هرچی مامی کوچولوی تهیونگ بگه ⁦ಥ‿ಥ⁩
جونگکوک لبخند دلبری زد
با احتیاط خودش و جلو کشید و بوسه ی محکمی به گونه مردش زد
حدود نیم ساعت گذشت تهیونگ ماشین رو داخل حیاط بزرگ هدایت کرد و جای مناسبی پارک کرد
جونگکوک به ارومی از ماشین پیاده شد
احساس میکرد شلوارش تنگه و به زیر شکمش فشار وارد میکنه واسه همین دکمش رو باز کرد تا راحت باشه
تهیونگ که تعلل همسرش رو دید ماشین رو دور زد و جلوی جونگکوک ایستاد : عزیزم چیزی میخوای؟
مومشکی به مرد بزرگتر نگاه کرد اما وقتی نگاهش از شونه های تهیونگ رد شد و پشتش رو دید اخمی کرد و نفسش رو با لرز بازدم کرد و فقط گفت : از پیشم نرو
با این حرف اخم تهیونگ تو هم کشیده شد و باعث برگشتنش شد تا ببینه پسرکش چی دیده و نگران شده
که نگاه تیز مادرش و شکار کرد
اما این نگاه خیره ادامه دار نشد جونگکوک دستش و دور بازوی تهیونگ حلقه کردندبه سمت جلو کشیدش
جفتشون لبخند زورکی زدن و سمت در ورودی حرکت کردن
مادر تهیونگ جئون تهیان لبخندی به پسر عریزش زد و ابتدا به اغوش مادرانش دعوتش کرد
اما تهیونگ همونطور که دستش پشت کمر جونگکوک بغل سطحی ای تحویل مادرش داد و عقب کشید
_س.سلام عمه
تهیان اما لبخندش مصنوعی شد ولی با حفظ همون ظاهر پسر برادرش رو بغل کرد
بغلی که سرماش تمام مومشکی رو لرزوند
_خوش اومدید پسرا...خوشحالم قراره خبرای خوب بشنوم
لحنش
لحن تهیان...بوی تهدید داشت
چیزی که زوج جوان به راحتی بوش کشیدند
با دعوت تهیان وارد سالن ویلا شد
هرسه روی کاناپه های راحتی و نرم جا گرفتن
البته مومشکی یجورایی تو بغل همسرش نشسته بود
دست مردونه تهیونگ از زیر لباس جونگکوک و البته پنهانی دور از دید نگاه های تیز تهیان رو شکم گرد و تپل مومشکی درحال گردش بود
چقدر این لمس ها لذت بخش بود
چقدر مومشکی خوشش می اومد وقتی تهیونگ شکمش تپل و برامده اش رو لمس میکرد ضربان های ضعیفی رو حس میکرد
تهیان مدام نیشخند میزد و این تهیونگ رو عصبی میکرد
باید به حرف پسرکش گوش میکرد و خیلی تو اون خونه که بوی دردسر میداد نمیموندن
تهیان نفس عمیقی کشید و بعد از این از خدمتکارش خواست تا نوشیدنی هاشون رو اماده کنه به پسر برادرش خیره شد که ریز ریز میخندید
جونگکوک...پسر برادر تهیان...برادرزادش
تا یه زمانی تهیان عاشق نوه ی جئون ها بود
تنها نوه پسری خاندان جئون ها...جئون جونگکوک
یه پسر بی نهایت شیرین و کنجکاو
خیلی با ادب و با وقار
هنوزم همونطور بود جونگکوک دردونه جئون بزرگ و همه بود
اما محبوب عمه نبود
چرا...چون عمه معتقد بود جونگکوک کاری که نباید رو کرد
و اون هم دادن جواب مثبت به پسر عمه اش تهیونگ بود
تهیونگ وقتی تو یه ویدیوکال که با خانوادش داشت برای اولین بار پسر داییش رو دید
درسته اولین بار، چون تهیونگ از کلاس اول در کانادا تحصیل میکرد به خواسته مادر و پدرش
تا بتونه یک مدیر لایق و هوشمند باشه چرا که اداره شرکتی که واردات و صادرات سنگینی داشت کار هرکسی نبود
اما همون نگاه یکباره کافی بود تا تهیونگ یک دل نه صد دل عاشق اون پسر چشم بادومی با لب های صورتیش بشه
درس و دانشگاهش و نصفه ول کنه و به کره برگرده

طی یکماه مراسم ازدواج برگزار شد همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد
اون ها تا اتمام تحصیلات تهیونگ در کانادا سکونت داشتن اما به محض تموم شدن برای همیشه به کره برگشتن و زندگیشونو ساختن
یجورایی از شب ویدیوکال به بعد که تهیونگ عشقش به پسرداییش رو به مادرش اعتراف کرد
دید تهیان به جونگکوک تغییر کرد
هرچه قدر هم که اون پسر براش عزیز و دوسداشتنی بود
اما هیچیز مهم تر از پسر خودش نبود
و این بود که باعث شد جونگکوک رو مثل یک تهدید برای تهیونگ ببینه
تهیونگ بارها سعی داشت تا مادرش رو مُجاب کنه هیچ‌ چیز اونجور که فکر میکنه نیست
تهیونگ، عشقش بچه گانه و زودگذر نبود که بخواد درس رو رها کنه و از چارچوب موفقیت امیز زندگیش خارج بشه
اون بعد از ازدواجش به بهترین نحو درسش رو خوند و مدرک ارزشمند و معتبری از کالج معروف کانادا دریافت کرد
ریاست شرکت بهش رسید و مدیریت عالی خودش رو ارائه داد همچنین زندگی شخصیش رو به خوبی سپری میکرد و عاشق زندگیش با عزیز کرده ی جئون ها بود
جونگکوک هم همینطور ، هرچند اصلا فکرش رو نمیکرد که در یک ویدیوکال بتونه مرد زندگیش و پیدا کنه ، پسر عمه ای که از نزدیک ندیده بودش و فقط عکس ها و فیلم ها باعث شناختشون نسبت به هم شده بود
به فاصله یک ماه ازدواج کرد و زندگی عالی ای داشت
اما وقتی چندبار نگاه ها و حرف های سرزنشگر تهیان به تهیونگ رو نسبت به خودش دید متوجه قضیه شد
.
زیر نگاه سوراخ کننده عمش درحال ذوب شدن بود
که خداروشکر خدمتکار برای پذیرایی بهشون ملحق شد
قهوه ی تلخ و‌شکلات هفتاد درصد تلخ تهیان با تزیینات زیبایی جلوش گذاشته شد
نوشیدنی مورد علاقه تهیونگ ، شیر گرم و‌ مقدار کمی عسل همراه با کیک ترد خونگی هم جلوش گذاشته شد
اما وقتی از چای گرم مقابل جونگکوک ، بوی شدید و غلیظ زعفرون به مشام رسید این تهیونگ بود که به سرعت از جاش بلند شد و لیوان رو از جونگکوکی که حالش به نظر خوب نمی اومد دور کرد
علاوه بر این که دکتر بهشون تذکر داده بود که از نوع خوراکی که دارای زعفرون هست دوری کنن
خود مومشکی هم نسبت به اون ماده زرد رنگ حس بد و تهوع داشت و چون خطری برای وروجک تو وجودش میدیدش به شدت ازش دوری میکرد و رعایت
عجیب ، نیشخند مسقره تهیان بود که لحظه ای از صورتش پاک نمیشد و باعث میشد تهیونگ فقط عصبی تر از چیزی که هست بشه
وقتی تهیونگ سر جاش برگشت به سرعت دست مومشکی رو گرفت و نوازش کرد و درخواست لیوان اب خنکی کرد
_خب مادر زود تر حرفتون رو بزنید جونگکوک حالش خیلی خوب نیست باید سریع تر برگردیم خونمون
تهیونگ اما با ملایمت گفت
تهیان هم نیشخندش و بلاخره پاک کرد و به حرف اومد
_حرف خاصی نیست...دلخوری کوچیکی بود که چرا من اینقدر دیر باید بفهمم مادر بزرگ شدم...هرچند امیدوارم پسرت به خودت بره تهیونگ عزیزم
تهیان با گفتن این حرف عملا ثابت کرد که خواستش چیه
برای اون خوشحالی زوج جوان اهمیت چندانی نداشت
حال جونگکوک باردار اهمیتی نداشت
حتی نپرسید که در ماه پنجم قطعا جنسیت مشخص میشه و معلومه بچه چیه
اون پسر میخواست
نوه ی پسری
واسه تک پسر عزیر خودش یکی از همون جنس میخواست



سلام بچه ها
پارتای اخره
حداقل سه پارت دیگ داریم
امیدوارم راضی باشید و دوسش داشته باشید
من فعلا یکم افسرده ایکیگایم🤣😭🤣😭🤣😭

راجب چنل پرسیده بودید
چنل مخصوص ژانر امگاورس امپرگه
فول پی دی اف و اونجا میذارم
معرفی شخصیت و چنل میذارم
وانشات سناریو چند شاتی ایمجین در ژانر امگاورس و امپرگ پست میکنم تو چنل
اسمش Snow_Mperg
تو سرچ تلگرامتون بزنید میاد
عکس چنل و پارت قبل گذاشتم

𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌'𝒔 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒎𝒊𝒏𝒅Where stories live. Discover now