Chapter ³

6K 732 95
                                    


_لطفا تذکراتم رو جدی بگیرید اقای کیم اگر این بارهم خدایی نکرده کوچکترین نقصی در کار ما ایجاد شه حتی نمیتونم تضمین کنم برای همسرتون مشکلی پیش نیاد
تهیونگ با اخم پررنگ و عمیقش به دکتر زل زد
_اقای دکتر واقف هستین که با چه کسی دارین صحبت میکنین
دکتر که انتظار برخورد سرد تهیونگ و نداشت دستپاچه سرشو پایین انداخت عذرخواهی کرد
تهیونگ که براش اهمیت نداشت بدون حرفی چرخید و به سمت پله های عمارت رفت
صبح امروز به مینهو گفته بود تا بهترین دکتر معالجه بارداری و زایمان رو به عمارتشون دعوت کنه
و دکتر هم با فهمیدن اسم و رسم کیم و اشنایی بیشتر دعوت رو قبول کرد
حدود دوساعتی باهم هم صحبت شدن تهیونگ خیلی سربسته ماجرای سقط جنین همسرش توضیح داد
و بار دیگ حقیقت هایی که سعی در دفن کردنشون داشت تو سرش کوبیده شد
شاید اگر هرچی زود تر اقدام میکرد میتونست این عذاب وجدان سنگین رو از دوشش برداره
حدود دو هفته از اون ماجرا میگذشت بعد از رابطشون تا همین دیشب جونگکوک استراحت میکرد ینی دکتر گفته بود به خودش فشار نیاره با توجه به وضعیت ناپایدار بدنش و بارداری ناموفقی که داشت بنیش ضعیف شده بود جوری که اگر وعده های اصلی غذایی که هیچ میان وعده هاشو به موقع نمیخورد دچار ضعف شدید بدنی میشد و انرژی چندان زیادی که نداشت هم تحلیل میرفت

گردنشو با خستگی بالا پایین کرد ینی میشد که بشه
اون که چیز زیادی نمیخواست
فقط میخواست روح تازه و جون دوباره به پسرکش بده
به ارومی وارد اتاق شد طبق معمول مو مشکی با اون چشمای سیاه بادومی داشت به بیرون از پنجره نگاه میکرد خلوتش و بهم زد وارد کنج دلنشین اتاق شد
حریم شیرین جونگکوک منبع انرژی اتاقشون بود
به ارومی دست هاشو از زیربغل پسر رد کرد و انو کمی عقب کشید
مو موشکی با این که ترسیده بود ولی واکنشی نشون نداد و فقط از این بغل استفاده کرد
انگار ساخته شده بود واسه بودن بین بازوهای تهیونگ
واسه بودن کنار گند کاریاش بودن کنار همه ی عاشقانه هاش بودن کنار زندگی پر زرق و برقش
ولی خب کیه که ناراضی باشه
تو این پنج سالی که ازدواج کرده بودن تهیونگ هیچ رقم براش کم نذاشته بود
اون عاشق زندگیش بود
عاشق مردش بود
تهیونگ همون شاهزاده سوار بر اسبی بود که هرکسی میخواست
همون سوپر منی بود که ادم تو زندگی به عنوان قهرمانش میخواست
همون عاشقی بود که یه معشوق نیازش داشت
همون کسی که دقیقا خودش تو زندگی نیاز داشت
گردنشو کج کرد و دماغش و به زیر فک همسرش چسبوند
بویید و بوسید و چندین بار تکرار کرد
_ دیدم دکتر اومده برای چی بود
تهیونگ انتظارشو نداشت کمی جا خورد ولی حتی سر سوزنی چهرش این تعجب رو نمایان نمیکرد
پس سعی کرد تا حد ممکن جونگکوک رو بپیچونه
دوست نداشت تو این زمان و به این شکل برنامه ایندشون و بگه میخواست تک پسرش و سوپرایز کنه
_ بیبی نظرت راجب سفر چیه

سکوت
سکوت

... سکوت

حدود دو سه دقیقه ای کسی حرفی نزد
تهیونگ منتطر بود و بله میخواست
کوک انتظار نداشت و امادگی
_چرا
از اغوشش اومد بیرون و روبه روی تهیونگ ایستاد

𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌'𝒔 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒎𝒊𝒏𝒅Where stories live. Discover now