(part ¹⁰)
با این که تختشون دو نفره کینگ سایز بود اما طوری به هم میچسبیدن که انگار محدود ترین جا رو واسه خوابیدن دارن
تهیونگ طاق باز خوابیده بود جونگکوک مثل قرار داد نانوشته هرشبشون خودش و روی تهیونگ پهن کرده بود
ساعت هشت صبح بود یساعت دیگ باید صبونه میخوردن
تهیونگ خواست تکون بخوره و به پهلو دراز بکشه اما جسم سنگینی مانع از تکون خوردنش میشد
لبخند عاشقانه ای زد ، صبحی که اینجوری شروع میشد
برای اون قطعا دلپذیر و پر از حس خوب بود مومشکی سرش و رو سینه همسرش گذاشته بود و طبق عادت یه دستش زیر شکمش بود با تکون های ریزی که تهیونگ به خودش میداد هوشیار شده بود
تو دلش احساس ضعف و گشنگی میکرد
دلش شدیدا یه چیز شیرین میخواست اما خواب طوری بهش غلبه کرده بود که حتی نمیتونست چشماش و باز کنه
پس همونطور که مرد بزرگتر جابه جاش میکرد به خوابش ادامه داد
تهیونگ به ارومی به پهلو شد و مومشکی رو بیشتر به خودش چسبوند
برخورد شکم گرد شده مومشکی با پوست برهنه خودش
براش دلنشین بود پس همونطور که خواب و بیدار بود لبخند زد
یه دستش زیر سر جونگکوک بود و دست دیگش گودی کمرش رو نوازش میکرد
پاهاشون لای هم پیچیده بود جدا نشدنی به نظر میرسیدن
تهیونگ مدام لب هاش و به لب ها و لپ های جونگکوک میچسبوند و در همون حالت نگه میداشت
براش دلنشین و بامزه بود اون تیگه گوشت های تپل و سفید
تقریبا بیدار شده بود باید مومشکی رو هم بیدار میکرد
نوازش هاش رو داد دلش نمیومد پسرش و بیدار کنه
رابطه دیشبشون هر چقدر که لذت بخش بود ، اما برای جونگکوک باردار سخت بود
جونگکوکش با این که دیشب تقریبا عمارت و رو سرش گذاشته بود و ناله هاش قطع نمیشد معلوم بود حسابی لذت برده
اما چیزی تهیونگ رو نگران میکرد دل درد مومشکی بعد از رابطشون بود
هیورین اون دل درد رو با یک دمنوش گرم و خونگی برطرف کرد اما باید پیگیری میکرد تا مشکلی پیش نیاد
دستش و از کمر جونگکوک برداشت رو پهلوش کشید نوازش کرد بهد از چند ثانیه کوتاه نوازش هارو به زیر شکم جونگکوک رسوند جایی که دختر کوچولوشون بیشترین تحرک و فعالیتش رو داشت
متوجه ضربع های لحظه ای شد
پس دخترش هم بیدار بود ، خواب از سر خودشم پریده بود
خودش و پایین کشید و نیم خیز شد لب هاش و رو شکم برامده مومشکی گذاشت و بوسه های کوچیک میزد
_دختری..بیداری هومم..بابا فدات شه اروم باش مامی بخوابه
گفت و لبش و چند ثانیه طولانی به عنوان بوسه رو شکم جونگکوک نگه داشت
دوباره برگشت سرجاش دوس نداشت از تختشون بیرون بره و همسرش و دخترش و ترک کنه
گوشیش رو از پاتختی برداشت و به مینهو پیام کوتاهی با مضمون اینکه امروز شرکت نمیره فرستاد
_تهیونگ
صدای ضعیف و خش دار مومشکی گرفته بود
_جانم
لب های مرد بزرگتر رو شقیقه مومشکی نشست : جان تهیونگ
جونگکوک سرش و تو گردن مردش برد و نفس های عمیق کشید : اولا که گشنمه دوما که لای پاهام...بدم میاد
تهیونگ با یاد اوری دیشب که از شدت خستگی جفتشون هم حموم نرفتن به سرعت بلند شد
با تلفن اتاق به هیورین خبر داد تا سینی صبحانه مفصلی اماده کنه و بعدش هم خودش وارد حموم شد و وان رو پر کرد
پس از ده دقیقه یک ربع ، که سینی صبحانه لذیذ که در زود ترین زمان ممکن حاضر شده بود بین جونگکوک و تهیونگ روی وان بود
جونگکوک که توی اب گرم بود و حسابی گرسنه
با لذت و تند تند لقمه هایی که همسرش براش میگرفت رو میخورد
توسژ پمپ ابی که تهیونگ برای وان تو حموم در نظر گرفته بود جریان اب در گردش مدادم گرم بود و سرد نمیشد
_بذار اینو ببرم بعد بیام کمکت کنم بشورمت
تهیونگ گفت و میخواست که بلند شده با حرف مومشکی دوباره نشست
_نهه..کجا ببریش میخوام بخورم..شیرموزم مونده هنوز
مومشکی همونطور که با یه دستش شیرموزش رو میخورد
اون یکی دست بیکارش و روی شکمش گذاشت چندین ضربه ی اروم و سطحی زد : دخترم بیداری..همم نمیخوای بیدار شی
به شیرینی با صدایی که نازک و بچه گونش کرده بود با نینی کوچولوش حرف میزد
بدون توجه و فارق از گرگ گرسنه روبه روش که داشت با نگاهش قورتش میداد
تهیونگ طی چند ماه دوری و خودداری حساس شده و به شدت تحریک پذیر شده بود
با این که سکس عملا برای جونگکوک هشت ماهه اش ممنوع بود اما در اخر دیشب جفتشونم نتونستن تحمل کنن و رابطه سبکشون برقرار شد
مرد بزرگتر زیر اب دستش رو به رون های پسرش میکشید و مالش میداد تا بلکه زمان بخرع و خودش و اروم کنه
اما با صدای اه و ناله پسر رو به روش از خیالاتش بیرون اومد و با ترس به مومشکی نگاه کرد
جونگکوک با دستاش پهلوهاش رو گرفته بود و بی طاقت ناله میکرد
YOU ARE READING
𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌'𝒔 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒎𝒊𝒏𝒅
Romance𝗰𝗼𝗺𝗽𝗹𝗲𝘁𝗲𝗱 یه جونگکوک بیمار (یه ذهن شلوغ و خسته و مریض) یه تهیونگ عاشق (یه قلب منتظر و مهربون و با وفا) یه زندگی در ظاهر پر زرق و برق ولی در باطن ... •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• _ آهه...ااییی ته..تهیونگ ب..بچ...