Chapter ⁶

5.5K 677 76
                                    

_واایی ایییی سرم درد گرفت
غر غر کرد و دستای سفیدش و رو دستای بزرگ مردش که درحال خشک کردن موهاش بود گذاشت
تهیونگ به ارومی با حوله نم موهای پسرکش رو میگرفت اما انگار باب میل پسرک نبود چون با بدعنقی حوله رو از سرش کنار کشید و با اخم به سمت همسرش برگشت
تهیونگ متوجه نشد که چیشده
جونگکوک خودش گفت که به حموم میاد و بعد از این که صبحانش رو تموم کرد با شوق و شیطنت داخل حمام شد و یجورایی به سمت وان و اغوش بزرگ مردش شیرجه زد
و حالش خوب بود
توی وان گفت و خندید و البته که تو اذیت کردن تهیونگ کم نذاشت
خب اصلا فکرشم نمیکرد اون همستر کوچولو بخواد گولش بزنه و صابون تلخ رو به خوردش بده یا حتی کاری کنه که تهیونگ با ماتحتش بیفته رو زمین سفت و سرد
یا حتی بخواد مثل بچه ها باهاش اب بازی کنه
پس چرا یه دفعه باز انگار بی حوصله شده بود
و خب تهیونگ قطعا نمیذاشت این بی حوصلگی ادامه داشنه باشه  امروز تولد مامی مو‌مشکی بود البته با این که تهیونگ هدیشو دیشب داد بود ولی هرچقدرم کادو میداد بازم کم بود
سعی کرد جونگکوک و از افکار کسل کننده که عادتش شده بود دور کنه اون دیگ نباید به چیزی اهمیت میداد و درگیر افسرگی ها و مشکلات قبلی میشد
قطعا با فهمیدن وجود نطفه کوچک که محصول مشترک هر دو بود ⁦ʘ‿ʘ⁩
دیگ گذشته هر چه بود تموم شده و از حالا زندگی جدیدی رو شروع میکنن
زیر بغل پسر کوچک را گرفت و به اغوش کشید
جونگکوک دستاش و دور گردن تهیونگ حلقه کرد و بینیش رو به گردن مردش مالوند و بو کشید
بغض کرد ناخوداگاه و همسرش رو با خیس کردن گردنش اگاه کرد
_ کوک من چرا چشمای خوشگلتو بارونی میکنی
تهیونگ با لحن ناراحتی گفت
پسرکش غمگین بود افسرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه
_من میترسم نمیخوام هیچ کس بفهمه دوباره بچه دار شدیم
لطفا به کسی نگو تهیونگ خواهش میکنم من بچم و میخوام دوسش دارم میخوام به دنیاش بیارم اگه دوباره چیزی بشه هیچ راه برگشتی از من برای تو نیست
گونه های سفید و تپلش گلگون و قرمز شده بود
میخواست هرطور شده از خودش و اون شکم کوچک تپل شدش محافظت کنه
_عشق من مطمعن باش هیچ اتفاقی نمیفته من نمیذارم شک نکن جونگکوکم حواسم به هر دوتون هست
بیا به خاطر ورود کوچولومون جشن بگیریم هوممم ؟
جونگکوک با دستش بینی فندقیش و پاک کرد و با چشمای قرمز شدش به تهیونگ نگاه کرد همسرش بغلش کرده بود و احساس امنیت میکرد از حرفاش
_ من به خاطرش خیلی خوشحالم واسه همین دوس دارم از الان براش وسیله بخرم و اتاق بچینم
دوباره تهیونگ و جلو کشید و گونه هاشو بوسید
پسر بزرگتر هم لبخندی زدو دستش و از زیر تیشرت کوتاه و گشاد مامی کوچولو به شکمش رسوند و همه جاشو نوازش کرد
_از الان عاشقشم نمیتونم واسه دیدنش صبر کنم
جونگکوک خندید جفتشون خیلی ذوق زده بودن
_اماده شو وقت ناهاره بریم بیرون
_نه حال ندارم دوس دارم خونه بمونیم امروز نرو شرکت بمون خونه بیشتر بغلت کنم
جونگکوک تهیونگ و به پشت هول داد و خودشم رو تن تنومند همسرش دراز کش شد
تهیونگ کوک و بالا تر کشید حالا صورت هاشون مقابل هم بود یه دستشو رو کمر پسر روش گذاشت و ماساژ داد و با دست دیگرش که روی گردن پسر بود اون رو پایین کشید لب هاشون روی هم بود اما نمیبوسیدن
تهیونگ زبونش و رو جفت لبهای صورتی جونگکوکش کشید اما پسر کوچکتر بی حرکت بود میدونست همسرش عاشق لیسیدنه پس گذاشت هر چقدر که میخواد مزش کنه
بعد از چند دقیقه زبون زدن خودش و عقب کشید
_عشق من گشنش نیست ؟ ...اوه ببخشید...عشقای من گشنشون نیست ؟
تهیونگ با شوخی گفت و مو مشکی به خنده افتاد
_عشقای تو گشنشونه و دلشون پیتزا میخواددد
جونگکوک با لحن شادی گفت و چشمای درشت و مشکیش و با لذت از تصور خوردن اون تیکه های سوسیس و ژامبون لذیذ بست
وخب قطعا تهیونگ برای شکم گرسنه پسرش و فندوقش کم نمیذاشت
طبق قرارشون ناهار و بیرون خوردن
اما برنامه تهیونگ چیز دیگه ای بود
در مدتی که پسر بزرگتر مومشکی رو بیرون از عمارت سرگرم کرده بود
سپرده بود تا بیان خونه رو تزیین کنن
به خدمه گفته بود تا برای شب تدارک ببین
کسی رو برای تولد مو مشکی دعوت نکرده بود هیو دوست و اشنایی تا فقط خودشون باشن و خودشون
به مینهو یاد اوری کرده بود تا هدیه جونگکوک رو فراموش نکنه و مراسم رو هندل کنه
فقط کافی بود اون ها به عمارت برگردن
تا جونگکوک نتونه تصور کنه چطور میشه همچین چیزی مهیا بشه
تو مرکز خرید بزرگ و معروفی درحال قدم زدن بین بوتیک ها و پاساژ ها بودن
اما تهیونگ چشمای مو مشکی رو فقط در پس جست و جوی لوازم نوزاد و کودک میدید و قند تو دلش اب میشد
اما چهره ی اخمویی داشت به واسطه ورزش های سنگینی که در گذشته انجام میداد اما الان به دلیل مشغله های کاری و زندگی شخصی وقتی براش نداشت اما رژیمی که سرسختانه به رعایتش اهمیت میداد
بدن هیکلی و چارشونه ای داشت با اون کت و شلوار جذب و فیت تنش نگاهارو به سمت خودش میکشید و دل دختر ها و زن هارو میلرزوند
اما چیزی که باعث اخمش بود نه به خاطر عادتش بود و نه غروری او را برداشته بود
اون تنها نگاه زن ها و دختر هارو به دنبال خودش میکشید
اما میتونست نگاه هرزه و ناپسند مرد ها پسر هارو روی مومشکی ببینه و این از توانش خارج بود تا همسرش بخواد نگاه دیگران رو از منظره اش سیر کنه
دستش و دور کمر جونگکوک حلقه کرده بود و به سینه خودش چسبونده بود تا بینشون فاصله نیفته
جونگکوک اما فارق از هر چیزی از ایس نوتلاش لذت میبرد و به چیزهای کوچک و بامزه برای کودکان خیره میشد
جلوی یک مغازه بزرگ دو طبقه در اون مرکز خرید متوقف شد
به سمت مردش برگشت و با چشمای بادومیش انگار که داشت اون چهره جا افتاده و زیبای همسرش رو بخوره نکاه میکرد
_ تهیونگم بریم یه چند تا چیز میز کوچولو واسه کوچولو بخریم
پسر بزگتر تنها بوسه ای به گوشه لب مومشکی زد و با همون اخمش کمی کمرش رو به جلو هول داد و هر دو وارد شدن
جونگکوک لبخندی زد و تو دلش کلی قربون صدقه همسرش رفت بلافاصله سبدی برداشت و راه افتاد
همینطور که بین قفسه ها به ارومی قدم برمیداشت با ذوق به همچی نگاه میکرد
جلوی باکس پستونک ها ایستاده بود و مدل های مختلف نگاه میکرد یدونه خوشگلش رو برداشت و رنگش ابی بود
سمت تهیونگی برگشت که اون هم با حواس پرتی وسایل رو نگاه میکرد
_ته؟ اینارو ببین صورتی بردارم یا ابی ؟
تهیونگ حواسش و به همسرش داد و به پستونک ها نگاه کرد
همشون بامزه و کوچک و زیبا بودن
_فرقی نداره عزیزم هرکدوم رو دوس داری انتخاب کن
به ارامی گفت و دستش رو که رو کمر همسرش بود حرکت و نوازشش کرد
جونگکوک اما نچی کرد و کاملا سمت تهیونگ چرخید و نگاهش کرد
_ تهیونگ وقتی ازت میپرسم صورتی یا ابی یعنی دارم میگم به نظرت بچمون دختره یا پسره و نظرت رو بهم بگو
تهیونگ ابرویی بالا انداخت
_آه..اههم..اهان خب..برای من فرقی نداره دختر یا پسر ولی خب..بدم نمیاد که یه سایز کوچیک از خودت داشته باشم عزیزم
جمله اخرش رو با لبخند و صدایی که به مراتب اروم تر شد و گفت و برای حرف جونگکوک که از لفظ بچمون استفاده کرده بود احساس رضایت زیادی میکرد
مومشکی باز نچی کرد و چشماشو چرخوند
_اهان پس که اینطور..اره منم خیلی دختر دوس دارم پس صورتی برمیدارم برای زاپاس هم یدونه سفید
پسر بزرگتر متعجب به همسرش نگاه کرد
همین الان منظورش و با پسر خواستن رسونده بود و اون مامی کوچولو عکسش و انجام داد
پس کوکیش دختر دوس داشت
خنده کوتاهیی کرد و همراه پسر کوچک حرکت کرد
.
_اخخخ خدای من این شیشه شیرها و دندونی هارو ببین
.
_وایییی چقدر این سر همی ها کوچیکن اخه مگه بچه به این کوچیکی وجود داره
.
_خدای من اخه سایز پای بچه رو از کجا میدونن که جوراب تولید میکنن
.
_ته نگاه صورتیش خوشگل تر از ابیشه
.
_وای الان قش میکنم این کفشارو چه کوچیکن حتی پاشنه هم دارن
.
_من دیگ نمیتونم اینجا بمونم اخهههه این لباسای کوچیک و بامزه رو ببین اینا رو میخوایم تن دخترمون کنیم خدای من
.
.
.

ریدرهای عزیز
الان انتخاب با شماست
واسه جریان زایمان و شیردهی جونگکوک چه حرکتی بزنیم؟

𝑱𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌'𝒔 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒎𝒊𝒏𝒅Where stories live. Discover now