.FØɄR.

70 16 11
                                    

+تو الان چی گفتی...؟

ژان با لحن قاطع و چهره تو هم رفته ای تکرار کرد :

-اقای کیم بیشتر از یک ساله که مرده.

ییبو نگاه بهت زده اش رو از رو لب های باریک و کشیده پسر برداشت و بلافاصله بعد از تحلیل جمله ای که شنیده بود خنده مضحک و عصبی سر داد.

+چرنده...داری پرت و پلا میگی!!

جوری که سر گفتن جمله اخر سر ژان فریاد کشید پسر بزرگ تر رو رنجیده و خشمگین کرد.

-سر من داد نکش!

ییبو وقتی لحن جدی و دلخور و در حین حال تن صدای بالا و غیر معمول پسر مقابل رو شنید متوجه رفتار نه چندان مناسبش شد..
از روی کلافگی دستش رو، رو پیشونیش کشید و نگاهشو پایین انداخت.

+متاسفم...

اون تک کلمه کوتاه ,معجزه ای پشت حروفش نداشت تا ژان دلخور رو اروم کنه پس با همون لحن مغموم ادامه داد:

-خب... هنوزم نمیخوای بگی چطور زنده ای؟

اینکه هر سه دقیقه یک بار یکی از طرفین اون یکی رو مورد عنایت جملاتی مثل ″تو باید مرده باشی″ یا ″چرا زنده ای″ قرار میداد داشت به یه چیز روتین و معمولی برای دو پسر تبدیل میشد.

یییو خسته از این سوال و جواب تکراری، کلافه و نالان رو به چهره جدی مقابلش لب زد:

+من زندم چون دلیلی نداشته که بمیرم!

ژان چند لحظه ای به چشمای عاجز و زله پسر خیره شد...

وقتی دید که قرار نیست هیچ توضیح اضافه تری از جانب پسر درمونده دریافت کنه، لب گزید و بی هیچ حرفی پا پیش گذاشت و مچ دست پسر رو گرفت .

ییبو از حرکت ناگهانی و غیرمنتظره ژان تعجب کرد و به همین دلیل اعتراض نه چندان قدرت مندش رو به گوش پسر رسوند.
چیزی مثل ″هی !″

ژان بدون توجه به اعتراضه تو خالیه پسر، ناگهان چرخید و با دست ازادش سریع دستگیره در رو پایین کشید.

ییبو وقتی دید که پسر روانی کنارش قصد باز کردن در رو داره خودش رو عقب کشید؛ با حال وحشت زده ای اون یکی دستش رو هم بالا اورد و روی دست ژان گذاشت تا با کمک کل اعضای بدنش یه جوری از چنگال مرگ نه چندان غیر منتظرش فرار کنه.

ژان اما حلقه دستش رو دور مچ پسر تنگ تر کرد و اجازه هیچ گونه فراری رو به اون نداد.

ییبو بدون شک میتونست در اون لحظه کارما رو به عنوان تلخ ترین و یقه بگیر ترین تجربه بشر تو گینس ثبت کنه...

پسری که تا چند دقیقه پیش دستش رو چسبیده بود و از زور ترس برای باز نکردن در اونقدر بهش فشار وارد کرده بود که صدای شکستن چند تا از قولنج هاش هم شنیده شد، حالا با گرفتن مچش و باز کردن در داشت به بیرحمانه ترین شکل ممکن انتقام دست دردمندش رو میگرفت.

•R̶oo₥ 747•Место, где живут истории. Откройте их для себя