+صبر کن صبر کن ...
جانگ هوسوک؟ اون کیه دیگه؟!ییبو در حالی که خم شده بود تا قوطی نصفه و نیمه نوشابه اش رو روی میز بذاره از کوک پرسید.
ییبو به انگلیسی سوالش رو پرسیده بود و همین دلیلی شد تا دو پسر کره ای بفهمن که هر چهار نفر میتونن همزمان در بحث بدون هیچ مشکل ترجمه و... ای شرکت کنن.
×دوست نزدیک کیم سوکجین، یه دامپزشک.
ییبو آهانی گفت و این در حالی بود که دو پسر دیگه تمام حواسشون پی این بود که بلاخره برای اولین بار تهیونگ و ییبو همدیگه رو مخاطب قرار دادن و باهم صبحت کرده بودن!
-تو دیدی که نامجون اون رو بکشه؟ منظورم اینه تو با چشمات دیدی که زندست؟
کوک لحظه ای تو فکر فرو رفت اما کمی بعد خیلی سریع کلمات رو پشت هم چید تا به نوعی جواب پسر رو داده باشه .
÷نه... اما استادم یک هفته قبل از مرگش حرفای عجیبی میزد.
ییبو و ژان که به شدت کنجکاو شده بودن با چشمانی متتظر به کوچک ترین پسر جمع نگاه میکردن.
-چه حرفایی؟
کوک قبل از دادن هر جواب، نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد از گرفتن تایید برای ادامه دادن به صحبتاش از سکوت و حالت چهره ای که اصلا تغییر نکرده بود گفت:
÷از چیز غیر قابل باوری حرف میزد.. گفت وقتی برای اعدام نامجون رفته کسی رو دیده که دقیقا شبیه خودش بوده!
چهره دو پسر به وضوح بعد از شنیدن این حرف تغییر کرد اما کوک بدون اینکه فرصتی به ییبو و ژان برای زدن هر حرفی از روی حیرت و تعجب بده سریع ادامه داد.
÷با اینکه اون شب بارون میبارید اما قسم میخورد که حقیقت رو میگه و اشتباه نکرده! دائما اصرار داشت پسری که کنار بازرس پرونده ایستاده بوده کاملا مشابه خودش بوده!
×تا این حد مطمئن بود؟ خب چرا نرفت جلو؟
کوک نگاهشو رو پسری که ازش سوال پرسیده بود ثابت کرد و با لحن قاطعی لب زد:
÷منم همچین چیزی رو ازش پرسیدم.. اما گفت در اون لحظه تمام چیزی که میخواسته دیدن مرگ کیم نامجون با چشمای خودش بوده... اون تمام نگاه و حواسش پیش جسم نامجون بوده و برای دیدنش بالای چوبه دار لحظه شماری میکرده.
-اگه کیم نامجون واقعا اونشب اعدام شده..پس الان چطوری زنده مونده؟!
کوک که برای جواب دادن به این سوال مردد شده بود پرسید:
÷اگه بگم باورتون میشه؟
ییبو خودش رو، رو صندلی جلو کشید و با لحنی جدی و قاطع جواب داد:
+بعد از دیدن ادم مرده ای که به طرفم اسلحه گرفته فهمیدم تا چیزی رو خودم ندیدم باور نکنم، زنده بودن کیم نامجون خودش دلیلی برای درستیه حرفیه که میخوای بزنی پس بگو.
YOU ARE READING
•R̶oo₥ 747•
Mystery / Thrillerسرعت کامنتا حالا بیشتر شده بود.. ″اونجا اونجا! ″ -″اون سیاهی چیه″ - ″خدای من اون چیه پشت سر ژان؟ ″ ییبو دهان باز کرد تا به پسر بگه که یه چیزی پشت سرته اما به محض فاصله دادن لباش با شنیدن صدای ناشناسی که اون دو رو مورد خطاب قرار داده بود خون تو رگای...