-تو مردی ییبو.
پسر کوچک تر بدون اینکه تغییری تو چهره اش بده همونطور که به خطوط مشکی رنگ حک شده سنگ قبر چشم دوخته بود گفت:
+نمردم...یعنی شک دارم که مرده باشم.
نگاهشو گردوند و بدون اینکه اشاره ای به ژان برای کنار زدن نور اذیت کننده چراق قوه که مستقیم داشت به صورتش میتابید بکنه به عنوان راه چاره نگاهشو باریک کرد و ابروهاشو در هم کشید.
+تازه هیچ جای سوختگی هم رو بدنمم نیست.
ژان بلافاصله پرسید :
-یعنی تو فقط شبیهشی؟ اخه شباهت تا این حد!؟
لحن پسر نشون میداد که دیگه از بی خبریه وضع موجود خسته و کلافه شده با اینحال ییبو سعی کرد با حفظ خونسردی جواب قانع کننده ای به پسر بده.
+میگن تو تمام دنیا هفت نفر وجود دارن که دقیقا شبیه ما هستن...
ژان با بی صبری لب زد:
-خب؟
ییبو نفسی گرفت و نگاهشو به طرف سنگ قبر گردوند و همزمان با دراز کردن دستش به جایی روی سنگ قبر جواب داد:
+یه بار تو یه سایتی خوندم حدودا صد هزار نفر عینا روز تولدشون با ما یکیه که دست کم سه هزار تاشون مرده ان..احتمال اینکه یکی از اون هفتا جزو این صد هزار تا باشه یک در میلیونه!
-تو هم پنج آگوست به دنیا اومدی؟
ییبو سری به نشانه تایید تکون داد و بلافاصله اضافه کرد :
-اون دوستمم تاریخ تولدش پنج اکتبر.
-واسه منم همینه!
مثل اینکه همین تک جمله کوتاه، توجه ییبو رو به خودش جلب کرده بود؛ چون اون حالا نگاهشو از نوشته های حک شده گرفته بود و داشت به پسر نگاه میکرد.
+پس احتمال شد یک در میلیارد.
ژان وقتی نگاه ثابت شده پسر رو روی خودش دید گوشیش رو پایین گرفت و با تردید لب زد:
-یعنی.. همه اینا اتفاقیه؟
ییبو پوزخندی زد ...اما بلافاصله با لحنی جدی که تا حدودی تمسخر امیز به نظر میرسید جواب داد:
+اتفاق؟ این دنیا حتی برای دور زدن خودش هم رو اصول کار میکنه ...
فهمیدن منظور ییبو برای پسر بزرگ تر چندان هم سخت نبود ..پس به ثانیه نکشیده دو مرتبه پرسید:
-خب-خب تو بگو.. چه اتفاق لعنت شده ای داره میوفته؟ باید چیکار کنیم الان؟
ییبو دم عمیقی گرفت و دستی رو صورتش کشید.
+نمیدونم... تنها چیزی که میدونم اینه که باید اول ژان رو خاک کنم.
پسر بزرگ تر با چیزی که شنید اعتراضی کرد و نور چراق قوه گوشی رو از روی قصد دوباره رو صورت پسر انداخت که باعث بلند شدن اعتراض اون هم شد.
YOU ARE READING
•R̶oo₥ 747•
Mystery / Thrillerسرعت کامنتا حالا بیشتر شده بود.. ″اونجا اونجا! ″ -″اون سیاهی چیه″ - ″خدای من اون چیه پشت سر ژان؟ ″ ییبو دهان باز کرد تا به پسر بگه که یه چیزی پشت سرته اما به محض فاصله دادن لباش با شنیدن صدای ناشناسی که اون دو رو مورد خطاب قرار داده بود خون تو رگای...