Death for family ¤ p8

132 46 1
                                    

بدن شیائو ژان سرد تر از قبل شده بود ... چشم هاش تیره تر شده بودند ... دندان هاش بیشتر از قبل روی هم سابیده می شدند

خنجری که قلبش رو نشانه گرفته بود محکم گرفت و از دست پدرش خنجر رو گرفت

تمام اتفاقات اطرافش در چند ثانیه اتفاق افتاد ... اول پدری که با قهقه به چشم های عصبی شیائو ژان خیره شده بود گلویش بریده شد ...

شیائو ژان هیچ کنترلی روی خودش ، روی قدرتش و روی عصبانیتی که مدام بیشتر از قبل می شد به بدن بی جان پدرش حمله کرد

با نخن هایش روی دست و شکم و سینه ی پدرش ردی از زخم های عمیق گذاشت ... سینه ی پدرش رو شکافت و قلبی که رنگش آزارش می داد رو از سینه ی مرد خارج کرد

صدای عمه اش و مادر و برادر جدیدش با قهقه هایی که می زدنند مدام بلند تر و بلند تر می شد

" ببینش ماماااااان مثل وحشی ها افتاده به جون پدر ... اوه اوه ... پدر گفته بود شیائو ژان فقط تنها چیزی که بلده عذاب دادن هاها"

حالا نوبت برادر کوچکی بود که وجودش تمام مدت شیائو ژان رو آزار می داد .. باید این بچه ی گستاخ رو هم مثل پدرش می کشت ، بدنش رو تکه تکه می کرد و تماشا میکرد مادرش چطور با دیدن جسد پسرش زجه می زند ...

شیائو ژان گلوی شین رو با تمام توانش فشار داد ... پسرک تکانی نمی خورد ... تلاش نمی کرد جلوی شیائو ژان رو بگیرد حتی برای نجات جانش التماس هم نمی کرد تنها می خندید انگار خفه شدن همان چیزی بود که میخواست ک شیائو ژان هم او رو به هدفش رسانده بود

بدن بی جان و خفه شده ی پسرک روی زمین افتاد ولی برای شیائو ژان کافی نبود ... باید بیشتر از این پیش می رفت ..‌ باید این بدن هم تکه تکه می شد .. باید در خون غرق می شد ...

گلوی پسرک رو برید و به خونی که بدن شین رو می گرفت با لبخند نگاه کرد ... اما خوشحال نبود ... مادر پسرک به هیچ عنوان زجه نزده بود

برای جان پسرش التماس نکرده بود تمام مدت فقط شیائو ژان رو تشویق به کشتن پسرش کرده بود ... این شیائو ژان رو از قبل هم نا راضی تر کرده بود ...

قصدش گریه و التماس مادر پسر بود ...قصدش تمام شدن آن قهقه ی حال بهم زن و آزاردهنده بود ولی موفق نشده بود

پس تصمیم گرفت دو فرد باقیمانده رو هم بکشد .... باید می کشت تا بفهمد این اتفاق راضی اش می کند یا نه ؟

شاید از مرگ این دو نفر خوشحال می شد و دیگر چیزی آزارش نمی داد ...

در چند ثانیه رو به روی مادر پسرکی که همین چند لحظه پیش کشته بود ایستاد ... زن ناراحت نبود ... چشمانش غمگین نبود ... التماس نمی کرد ... برعکس ... خوشحال بود .. چشمانش پر از شادی بودند ... با لحنی که شادی در آن موج می زد شیائو ژان تشنه به خون رو تشویق به کشتن می کرد

زن :" زود باش شیائو ژاااان ... نمی خوای من رو هم بکشی ؟ احتمالا دیدن من کنار پدرت همیشه عصبانیت می کرده ... تو هیچوقت نتوانستی چهره ی مادرت رو ببینی چرا ؟ چون اون زن بخاطر بدنیا آوردن فرزند نحسی مثل تو جانش رو از دست داد ... همینه شیائو ژان ... عصبانی شو ... سعی کن منو بکشی .. قلبم رو از سینه ام خارج کن ...زود باش ژااان ... تو که ترسو نبودی ... تو همونی هستی که پدرت رو وحشیانه کشتی ... عجله کن شیائو ژااااان "

شیائو ژان به زن اجازه نداد بیشتر از این با حرف های تندش ادامه بدهد ... همانطور که خود زن می خواست قلب زن رو از سینه اش خارج کرد ... با لذت به قلبی که در دست گرفته بود نگاه کرد

+کاش میشد به تکه تکه شدن قلبت هم خوب نگاه کنم

شیائو ژان بدون معطلی به طرف عمه اش برگشت ... عمه اش ... زنی که برایش تبدیل به یک مادر شده بود حالا رو به رویش با یک لبخند عجیب ایستاده بود و برایش دست میزد

احتمالا برای قتل های سریعی که انجام داده بود عمه ی دیوانه اش برایش دست می زد

عمه دیوانه .... نمی دانست از کی و چرا این کلمه رو به اسم عمه اش چسبانده بود

زن با لبخند به شیائو ژان نزدیک شد و دست خونی شیائو ژان رو در دستش گرفت و نوازشش کرد

خانم شیائو (عمه ی شیائو ژان):" ژان ژان عزیزم ... ببین چقدر بزرگ شدی که به راحتی آدم میکشی ... حتی پدر خودت رو هم کشتی ... فکر کردی من خبر ندارم تو و ییبو هم رو دوست دارین ؟ اما ژان ژان هیچوقت قرار نیست اجازه بدم باهم باشید ... میخوام نابود شدنت رو ببینم ... میخوام درد کشیدنت رو ببینم پسر عزیزم "

شیائو ژان چشمانش رو بست و بعد از چند ثانیه باز کرد ... بدن بی جان عمه اش روی زمین افتاده بود ... این زن رو هم کشته بود ؟

با درد شدیدی که در سرش پیچید آخ بلندی گفت و دقیق تر به اطرافش نگاه کرد ... دور و اطرافش پر از جسد بود ... نه جسد هر کسی ... جسد هایی که متعلق به خانواده اش بودند ... دستانش خونی بود ... لباس هایش خونی بودند ... خانواده اش رو کشته بود ...

شیائو ژان فریاد بلندی کشید ... باور نمی کرد ... او قاتل نبود ... او قاتل خانواده ی عزیزش نبود مگه نه ؟

با شنیدن صدایی آشنا سردردش بیشتر شد

صدا :" بیدار شو شیائو ژاااااان این خواب لعنتی رو تمومش کن ... بهتره دیگه خودت رو آزار ندی "

Flashback(bjyx)✔Where stories live. Discover now