compensate ¤ p7

133 47 2
                                    

شیائو ژان نگاهش رو از دست و پاهای زخمی و بسته شده اش به در داد ... با کمی دقت می توانست خیلی خوب چهره ی پدرش رو تشخیص بدهد

اینبار احساس ترس یا نگرانی ای از جانب پدرش حس نمی کرد بلکه تنها و تنها عطش بود که از طرف پدرش احساس می کرد

عطشی که از تنفر ریشه داشت !

شیائو ژان ترسیده بود ؟
شیائو ژان رنجیده بود ؟
شیائو ژان خشمگین بود ؟
یا شاید شیائو ژانی که خودش رو قدرتمند می دانست حالا نا امید و غمگین بود ؟

شیائو ژان احساسش رو درک نمی کرد نمی فهمید چرا الان دندان هایش روی هم محکم سابیده می شوند

نمی فهمید چرا از درد به خودش می پیچد .. شاید چون الان پدرش سیمی برنده رو محکم دور گلویش گرفته بود و می کشید ؟ شاید چون رد خون گلوی سفیدش رو قرمز کرده بود ؟

شاید الان باید فریاد میزد و کمک میخواست
از چه کسی ؟! مگر وقتی بچه بود پدرش رو صدا نمیزد تا از دست هیولاهای ترسناک شب نجاتش بدهد ... الان هم باید پدرش رو صدا میزد ؟

اما پدرش الان نجات دهنده ی شیائو ژان نبود ، پدرش الان دقیقا همان هیولای ترسناک شب بود ...

احساس کرد قلبش تیر می کشید ... برایش سوال بود ... قلبی هم داشت ؟ وقتی خون اشام شد قلبش از کار افتاد ... نه افتاد ؟ مهر و محبتش خاموش شد ، نشد ؟ چرا الان تیر می کشید ؟؟

چرا الان که باید خودش رو قوی نشان می داد
چرا الان که باید قدرتش رو به همه نشان می داد

چرا ساکت شده بود ؟ چرا ناخن هایش رو بجای فرو کردن در گردن فردی که با لذت به خون ریخته شده روی بدن شیائو ژان خیره بود ، در کف دستش فرو می کرد

چرا الان بجای به رخ کشیدن صدای بلندش و ترسناکش سکوت کرده بود ... چرا بجای تهدید فرد مقابلش به یک مرگ دردناک تنها کلمه ی التماس روی لب هایش جای داشت

چرا بلند نمی شد و قلب فرد رو از سینه اش بیرون نمی کشید ... چرا اشک میریخت ؟؟

چرا .... چرا .... چرا

چون فرد مقابلش پدرش بود ؟ تنها فردی که بعد از مرگ مادرش داشت ، نه ... درستش این است ... تنها فردی که بعد از مرگ مادرش معتقد بود شیائو ژان باعث و بانی مرگ خانم شیائو نیست ... چون تنها فردی که معتقد بود با مرگ خانم شیائو و تولد شیائو ژان باید به این بچه محبت بیشتری شود ... پدرش بود ؟

احتمالا به این دلیل که ... اتاق شیائو ژان چهار ساله لالایی مادرش رو نشنیده بود ولی در عوض قصه های پر از شور و هیجان پدر رو شنیده بود

شیائو ژان نفس عمیقی کشید ... حتی صدایش هم می لرزید ... احتمالا از سوزش تیزی تکه های شکسته ی قلبش ، صدایش می لرزید .. دلیل دیگری قطعا وجود نداشت ... داشت ؟

آقای شیائو تمام سیم ها رو باز کرد ... دست دردناک و زخمی شیائو ژان رو محکم گرفت و به دنبال خودش به بیرون از اتاق کشید

شیائو ژان در سکوت به پدرش اجازه داد ژان رو به دنبال خودش بکشاند ... مچ دستش درد می کرد ... زخم بود ... زخم هایش برخلاف تصورش خوب نمی شدند بلکه رفته رفته دردناک تر و وخیم تر می شدند

اما پدرش توجهی نمی کرد ... این مرد برخلاف سال ها پیش به زخم دست فرزندش توجهی نداشت ... دیگر مثل گذشته دست زخمی شیائو ژان رو نگرفته و با نوازش و شعر خواندن سعی در آرام کردن شیائو ژان نداشت ... دیگر مثل گذشته به دست زخمی شیائو ژان چسب زخم نمی زد و نمی گفت :" وای وای ببین دست خوشگلش چطوری زخم شده بیا باهاش مهربون باشیم تا دست قشنگ پسرم زخمی نباشه "

شیائو ژان آروم و با صدایی لرزان زمزمه کرد

+چرا نگران دست قشنگم دیگه نیستی ... چرا با دستم که زخم شده دیگه مهربان نیستی .. ازم متنفر شدی بابا ؟؟

اما صدای شیائو ژان انقدر گرفته و آرام بود که حتی خودش هم صدایش رو نشنید انگار فقط داخل ذهنش حرف زده بود

با ایستادن پدرش با دقت به اطرافش نگاه کرد ...چطور به خانه رسیده بودند ؟ یعنی آن مکان راهی به خانه داشت ؟

آقای شیائو دست شیائو ژان رو رها کرد و به طرف خنجری خونه رفت ... خنجر رو برداشت و بخش تیز خنجر رو روی قلب شیائو ژان فشار داد

با علاقه به قطره خونی که از سینه ی شیائو ژان روی زمین افتاد ، نیشخندی زد

-درد داره ؟ امیدوارم درد داشته باشه چون دوست دارم زجر بکشی ... از درد به خودت بپیچی و بپیچی و من با لبخند بهت نگاه کنم

شیائو ژان سعی کرد صدایش نلرزد

+بابا ... انقدر ازم متنفر بودی ؟

آقای شیائو جلو تر آمد و گونه ی شیائو ژان رو نوازش کرد ... این حرکت بیشتر از نوازش به تهدید شباهت داشت

-ژان ژان ... فقط من نه ! مادرت ، برادرت ، عمه ات همه از وجود تو متنفر و ناراحت هستیم

شیائو ژان بلند فریاد زد

+اون دو نفر مادر و برادر من نیستنددددد

تنها چند ثانیه خانه در سکوت فرو رفت ... فریاد ژان تمام افراد داخل خانه رو از اتاق هایشان بیرون کشیده بود 

amane yuri nago: نویسنده

windflowerfiction: کانال

تمامی فیک ها در کانال قرار گرفته اند

Flashback(bjyx)✔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora