Kills him ¤ p4

146 50 5
                                    

شیائو ژان درد داخل سینه اش رو بیشتر از هر زمان دیگری احساس می کرد احتمالا چون زمان بیرون آمدن از خانه گربه ای زخمی شده بود شاید هم چون از شدت خوش شانس بودن شیائو ژان همان اطراف باید تصادفی رخ میداد

هر چیزی که بود ژان رو روانی کرده بود .. تشنه ی خون بود ... با حس بوی شیرینی از پشت سرش با سرعت به عقب برگشت و گردن شکار عزیزش رو محکم گاز گرفت

دندان های نیشش رو فرو کرد و از خونی که وارد بدنش می شد لذتی فرای تصور برد

بدن رو روی زمین رها کرد ... اخمی کرد این خون ... بوی خون شیرینی که دیوانه ترش کرده بود نمی داد ولی برایش آشنا بود

بدون توجه به جسدی که جلوی پایش افتاده بود کمی جلو تر رفت ... به هر حال جسد عاقبتی جز سوختن نداشت .. شاید هم اینبار ترجیح می داد خاکسترش کند

سعی کرد روی بوی خون تمرکز کند ... بویی شیرین و آشنا ... کجا حسش کرده بود ؟ با
یادآوری اینکه این بوی آشنا متعلق به یکی از اعضای خانواده اش است ... ترسید

شیائو ژانی که بدون معطلی مردی رو کشته بود آن هم چون گرسنه بود الان ترسیده بود ...دوست نداشت هیولا خطاب شود .. نه از سمت خانواده اش ... افرادی که فقط با فکر به آنها شش سال پیش مرد و با فکر به آنها زنده شد و این شش سال هم فقط امید به دیدن آنها بود که قوی نگه اش داشته بود

هر فردی نقطه ضعف هایی دارد چه بزرگترین فرد باشد چه کوچک ترین چه انکار کند چه بپذیرد و بیان کند ... نقطه ضعف همیشه بوده است ..

کمی با دستش خونی که روی لب ها و صورتش بود رو پاک کرد و با صدایی آرام و ملایم در آن محله ی بی سر و صدا و کم نور پرسید

-ترسیدی؟

+نه!

حالا ترسش بیشتر شده بود ! بدون شک اگر یک خوناشام یا گرگینه ای این اطراف بود از چند کیلو متری اش ترسش رو احساس می کرد

شیائو ژانی که شش سال پیش قصد داشت بخاطر ترسیدن وانگ ییبو از عکس های جسد های داخل گوشی اش ازش معذرت خواهی کند

حالا باید بخاطر کشتن یک نفر و خوردن خونش جلوی چشمان وانگ ییبو ازش معذرت خواهی می کرد

برای خودش هم سوال بود چرا زندگی و دنیا انقدر دوست دارند این دو نفر چند ساعتی با آراماش کنار هم نباشند ...

یعنی انقدر تحمل این زوج برای دنیا سخت است ! که دست به هر کاری میزند تا این دو نفر از هم جدا باشند ...

سعی کرد ترسش رو به ییبو نشان ندهد و دوباره خودش رو مغرور کند ... خودش هم به خوبی می دانست این اشتباه است ولی یکم با منطقی بودن مشکل داشت ..

- از دست و پاهات که میلرزه معلومه ... نترس مشتاق چشیدن طعم خون توهم هستم

برخلاف تصورش وانگ ییبو عقب تر نرفت ... فرار نکرد ... بهش حرفی نزد فقط جلوتر آمد و رو به روی شیائو ژان ایستاد

Flashback(bjyx)✔Où les histoires vivent. Découvrez maintenant