با حرص گوش رو گوشه ای پرت کرد. باز هم بی جواب مونده بود و اینبار هم شماره روش قطع شده بود. پلکاش رو روی هم فشار داد و انگشتش رو به پیشونیش فشار داد
فلش بک...
از ماشین پیاده شد و با قدمای آروم و بلند خودش رو به در رستوران رسوند. از پشت در شیشه ای هم نمای بزرگ و گرم رستوران مشخص بود. قدم دیگه ای برداشت و در شیشه ایه اول به طور خودکار باز شد. قدماش رو به سمت در شیشه ایه متحرک برد و ازش رد شد. همونطور که حدس میزد همه چیز گرم و دل پذیر به نظر میرسید با تموم سردی بیرون میشد گرمای استوایی رو توی تک تک سلول هات حس کنی. به سمت یکی از میز ها رفت و از دو دیوار شیشه ایه طرح دار رد شد . صندلی رو عقب کشید و روش ، پشت میز نشست. نقطه ای که انتخاب کرده بود رو به پله های دفتر مدیریت بود. یکی از گارسون ها نزدیک میز شد و مخاطب قرارش داد
× چی میل دارید
- با مدیر این رستوران کار دارم
گارسون نگاهی به کای کرد و گفت
× مشکلی پیش اومده آقا؟
- نه.. فقط میخوام با مدیر رستوران حرف بزنم
× بهشون اطلاع میدم
بعد از تعظیمی دور شد. نگاهش رو توی رستوران گذروند. افراد زیادی توی رستوران بودند و این میگفت با وجود اینکه زمان کوتاهی بود که رستوران باز شده بود، اونقدر کارش خوب بود که به محبوبیت برسه
سرش رو برگردوند و به نمای رنگی پشتش خیره شد. لحظاتی بعد با صدایی که شنید لبخند محوی روی صورت کای نشست و به سمت دی او برگشت. از روی صندلی بلند شد و به صندلی مقابلش اشاره کرد
- میشینی؟
+ امرتون آقا؟
- لطفا بشین
+ اینجا کلی کار هست که باید انجام بدم پس زودتر حرفتون رو بزنید
قدمی به سمت دی او برداشت و در فاصله ی کوتاهی ازش قرار گرفت
- اینقدر لجباز نباش.. بشین.. فقط چند دقیقه
+ بهت گفتم نمیخوام ببینمت.. نگفتم؟
- گفتی
+ پس اینجا چه غلطی میکنی؟
دستش رو پشت دی او برد و به یکباره تو بغلش کشید و گفت
- هیچی نباشیم.. دوست که هستیم!
+ ولم کن
- میخوام از فرصتم استفاده کنم و رفع دلتنگی کنم
+ داری حالمو بد میکنی
بعد از کمی مکث عقب کشید و به چشمای دی او خیره شد
- میشینی یا دوباره انجامش بدم؟
+ لعنت بهت
صندلی رو عقب کشید و روی صندلی نشست. کای مقابل دی او روی صندلی دیگه ای نشست و برای لحظاتی به چهره ی دی او خیره شد
- خوبی؟
+ باید بد باشم؟
- تا کی دی او
+ تا ابد خب؟.. بهت یه بار گفتم
- حتی سهون هم نمیخواست جدا باشیم
+ حماقت.. میدونی.. احمق بود توی این مورد!
- اونقدر میام تا تمومش کنی
+ خب منم راهت نمیدم
- بالاخره میتونم ببینمت
از روی صندلی بلند شد و خواست بره که دست کای مچش رو گرفت و انگشتای کای به مچش گره خورد و مانعی بر حرکتش شد
- لطفا دی او
مچ دستش رو از بین انگشتاش بیرون کشید
+ دیگه هیچوقت به اینجا نیا.. من دوست پسر گرفتم!.. بد میببینی کای !
هنوز هم که هنوز بود حرف دی او رو درک نمیکرد. حتی جواب درستی بهش نداده بود و رفته بود و حالا جواب تموم تماس هاش رو با یه بوق میگرفت. انگشتاش رو لای موهاش برد و پلکاش رو روی هم فشار داد و در حالی که زیر لب غر میزد متوحه باز شدن ناگهانی در شد. سرش رو بلند کرد و میخواست فریاد بکشه که با دیدن خانم اوه چشماش گرد شد و از روی صندلی بلند شد. پیر زن با قدم های آروم و کوبیدن عصاش به زمین ، سکوت دفتر کای رو میشکست. کای به سمتش حرکت کرد و بعد از تعظیم کوتاهی به مبلمان گوشه ای از دفترش اشاره کرد. زن با لبخند محوی به سمت مبل ها حرکت کرد و کای با نگاه تعجبی و پر از سوال به حرکتش به سمت مبل ها نگاه میکرد. در طول مدتی که کای توی شرکت کار میکرد فقط روی هم پنج بار خانم اوه رو دیده بود.
گوشیش رو برداشت و به منشیش سفارش کرد تا زودتر نوشیدنی براشون بیارند و بعد به سمت مبلمان رفت. با نشستن زن بر روی مبل ، مقابلش روی مبل نشست و با خوش رویی گفت
- خوش اومدین.. خوشحالم میبینمتون.. چی شده که به اینجا اومدید
+ امیدوارم خوب باشی جناب کیم
- ممنون.. لطف دارید..
+ موضوعی بود که باید خودم میومدم
- کافی بود بهم بگید .. من خودم به دیدنتون میومدم
زن خنده ی ریزی کرد
+ هنوز اینقدر پیر نشدم جوون
- جسارت نمیکنم.. فقط خواستم ارادتم رو بگم
+ تو همیشه کارت خوب بوده
- خوشحالم میکنید
+ اما اخیرا رضایتم ازت کم شده پسر
کای با حالت متعجبی پرسید
- متوجه نمیشم..
+ نامزد پسر برادر زاده ام به شدت ازت شاکی بود
- .. ؟؟
+ ایو..
- ایو.. !!؟؟
+ البته.. ایو .. نامزد پسر برادرزاده ی مرحوممه
- ....
+ ازت در مورد نامزدش هر بار پرسیده جواب سر بالا دادی.. کیم سهون... یادته؟
- عا.. بله...
+ کجاس؟
با ورود یکی از خدمه به اتاق ، کای نگاهش رو بهش داد و پسر به سمتشون اومد و بعد از اماده کردن فنجون های قهوه و گذاشتنشون روی میز، برشی از کیک رو هم روی میز گذاشت و مشعول ریختن شهدی روی کیک شد. نگاه کای به کیک ثابت مونده بود و داشت به این فکر میکرد که چطور میتونه از این مخمصه رهایی کنه.. همه چی داشت تو ذهنش میچرخید.. اگه کیم سهون پسر برادرزاده ی خانم اوه بود چرا فامیلیش کیم بود؟.. اگه اینطور بود چرا تا حالا از برادرزاده اش حمایت نکرده بود تا اوضاع خوبی رو تجربه کنه و پسرش هم سختی نکشه.. از نظر کای خیلی غیر منطقی بود که خانم اوه از هم خون هاش حمایت ویژه ای نکرده باشه. اون یه زن زیرک و حیله گر بود و اینو به خوبی فهمیده بود..
YOU ARE READING
Back Over Dose
FanfictionCouple : HunHan , ChanBeak &.... Ganer : Criminal, Violent, Romence, smut & BDSM Writer : #ʟᴏʀᴅʰᵘⁿ شاید اگه لوهان میدونست قراره همراهی سوهو اون رو گرفتار اوه سهون کنه هیچوقت اون شب سرد زمستونی گول سوهو رو نمیخورد و وارد باندش نمیشد اما الان که توی...