Chapter 41

145 30 11
                                    


از ماشین پیاده شد و به فضای آروم عمارت نگاه کرد. هوا گرفته بود و ماشینی که داخل عمارت بود فقط بهش یه چیز رو میگفت که سهون وارد اونجا شده. شیاجون در حالی که کنار لوهان اومد احترام کوتاهی گذاشت و قفلی شکسته ای رو سمت لوهان گرفت و گفت
+ قفل در با گلوله باز شده.. فکر میکنم مسلحه
قدماش رو به سمت در ورودی عمارت قدیمی برداشت و دستش رو خیلی ناخودآگاه زیر کتش برد و کلتش رو از توی جیبش بیرون کشید.
- افراد رو پخش کن..
شیاجون با حالت متعجبی به لوهان نگاه کرد
+ اون فقط یه نفره.. حتی تیر اندازی یاد نداره تا جایی که میدونم
لوهان نگاهی به چشم های متعجب شیاجون انداخت و مچ دستش رو گرفت و به قفل توی دستش اشاره کرد
- نمره ات به این تیر اندازی چنده ؟
شیاجون ابروهاش به شدت بالا رفت. انگار تازه داشت متوجه میشد که زیاد ساده به مسئله نگاه کرده.. لوهان نگاهش رو به اطراف گردوند جوری که انگار دنبال نشونه ی خاصی بود. مقابل در ایستاد و با پاش ضربه ی محکمی به در زد جوری که در با صدای بلندی باز شد و به سرعت وارد شد و با حرکت ماهرانه ای به داخل قلتی زد و روی زانوهاش خم شد و به سرعت نگاهش رو توی تاریکی گذروند. بعد ندیدن چیزی با دستش به شیاجون اشاره کرد که با افرادش به آرومی وارد عمارت بشند. شاید از نظر همه ی اونا عجیب بود که لوهان برای روبرو شدن با اون پسر ، اینقدر احتیاط میکنه اما لوهان متوجه چیزی شده بود. متوجه چیزی که با تماس شیو ، شکش به یقین تبدیل شده بود. تماس شیو یه اعلام خطر بود و تموم چیزایی که توی این چند روز از سهون دید بهش میگفت واقعا کاسه ای زیر نیم کاسه بوده .. یا همونطور که فهمیده بود حافظه اشو از دست داده.. سوالات زیادی توی ذهن لوهان بود که باید میفهمید..

فلش بک

به گوشیش که مدام زنگ خورده بود نگاه کرد. شیو بعد از دو هفته بهش زنگ زده بود .. اونم ۵ بار!.. با لرزش دوباره ی گوشیش اینبار به شدت به سمتش شیرجه زد که گوشی از روی میز سر خورد و روی پارکت افتاد. خم شد و با برداشتن گوشیش و دیدن اسم شیومین، بدون مکثی جواب داد
+ چی شده شیووو
صدای شیو درحالی که نفس نفس میزد و لرزش خاصی توش بود به گوش میرسید
- سهون.. کیم سهون کجاس لوهان؟
ابروهاش به طور غیر ارادی توی هم رفت
+ اینجا نیست.. چی شده؟
- لوهان...
+ چی شده شیو
- هر جا هستی.. فقط از اون دور شو..
+ شیو درست حرف بزن
- میگم از سهون فاصله بگیر.. همون پسره که کیم سهون خودشو معرفی کرده
+ چی.. چرا؟
- اون سهونهههه... اوه سهوووون!
چشم های لوهان ناخودآگاه گرد شد و خشکش زد. زبونش بند اومده بود و حتی میتونست قطع شدن نفس هاش رو برای چند لحظه حس کنه.. دوباره با تردید به حرف اومد
+ تو.. مطمئنی؟
- آره مطمئنم.. آزمایشو با هر سختی پیدا کردم.. تطبیق دادم.. نتیجه مثبت بود.. کیم سهون همون اوه سهونه!
لوهان درحالی که دستاش کمی سست شده بود روی مبل جا گرفت و تموم اتفاقات اخیر رو از نظر گذروند.. دوری های مدام سهون و چند روز بیرون نیومدن از اتاق.. رفتارای عجیبی که اخیرا بیشتر و بیشتر هم ازش دیده بود.. یعنی همش نقشه بود؟.. اون بهشون دروغ گفته بود؟.. اما چرا باید دروغ میگفت؟.. هیچ دلیل منطقی براش پیدا نمیکرد.. با صدای شیو جلوی رشته ی افکارش رو گرفت
- حواست بهش باشه لوهان.. من باید برم.. سعی میکنم تا فردا وقتمو خالی کنم و بیام..
+ باشه
- لوهان..
بعد از مکثی جواب داد
+ هوم؟
- حرکت احمقانه ای نکن.. اون الان مثل آتیش زیر خاکستره..
نفسش رو صدا دار بیرون داد
+ میخواد چی کار کنه مثلا؟
- وای لوهان..
+ خب میخواد چی کار کنه جدا؟؟؟
- مثل اینکه یادت رفته.. آخرین خاطره اش ازتو...
+ یادمه
- پس؟
+ حواسم هست
با قطع شدن تماس شیو ، گوشی رو به آرومی روی میز گذاشت. سهون.. اوه سهون.. کسی که همیشه بهش فکر میکرد.. کسی که باعث شده بود اینقدر عوض بشه.. زنده بود.. کنارش بود.. کسی که سعی کرده بود ازش سهونش رو بسازه.. سهونش بود!.. حالا لوهان میخواست چیکار کنه.. بین اینهمه آشفتگی .. بین اینهمه سوال.. بارها به این فکر کرد که اون پسر خود کسیه که دنبالشه اما رفتارهای ضد و نقیض.. رفتار های عجیب .. همه و همه افکار لوهان رو نقض میکرد. اما حالا شیومین بهش میگفت درست فکر میکرده .. باید خوشحال میبود؟.. یا ناراحت؟.. دستاش رو روی صورتش کشید و بلند شد و به سمت در رفت و برای لحظه ای متوقف شد و به آینه های قدی نزدیک در نگاه کرد. چرا چشم هاش میلرزید .. چرا میترسید.. مگه همینو نمیخواست؟!....

Back Over Dose Where stories live. Discover now