با ظرافت کامل انگشتاش رو بین موهاش فرو کرد و بهشون حالت داد.
چند تار مو روی پیشونیش انداخت و سعی کرد با ژل مو ثابت نگهش داره.وقتی کارش تموم شد قدمی عقب رفت و چهره پسر رو از نظر گذروند
+عالیه جونگکوک شیجونگکوک لبخندی زد و از روی صندلی بلند شد و تو یک قدمی پسر متوقف شد
_نگفتم باهام راحت باش؟ اینجوری حس غریبه بودن میکنمجیمین لبخند شیرینی زد و سرشو به معنی نه تکون داد
روی انگشتای پاش بلند شد و لباشو به گوش پسر نزدیک کرد و زمزمه وار گفت"نمیخوام کسی بفهمه نسبت فامیلی داریم"جونگکوک نتونست جلوی خودش رو برای گرفتن کمر باریک جیمین بگیره.
درست مثل خود جیمین با صدای آرومی گفت "ولی من میخوام همه بدونن اینی که جلوی من واییساده پسر داییمه نه میکاپرم"×کوک تا چند دقیقه دیگه اجرات شروع میشه!
با صدای تهیونگ از پسری که لپاش مثل همیشه که با کوک حرف میزد صورتی میشد فاصله گرفت و چشمکی بهش زد.
جیمین توی همون حالت به بدن ورزیده ی پسر که از پشت درشت تر هم به نظر میرسید خیره شده بود.
جیمین هنوزم به اینکه میکاپر پسر عمه اش شده عادت نکرده بود
اون اصلا انتظار این رو نداشت که کوک به خاطر داشتن جیمین کنارش خودش با رئیس کمپانی صحبت کنه و ازش بخواد جای میکاپر سابقش رو با جیمین عوض کنه..جیمین از اینکه اکثر مواقع پیش جونگکوکه و میتونه تو اکثر برنامه هاش حضور داشته باشه خوشحال بود ولی اون پسر گاهی وقتا باعث گرم شدن گونه هاش میشد...
مثل وقتایی که جیمین با انگشتش مشغول پخش کردن کرم روی پوستش بود و اون با نگاه خیره اش پسر رو ذوب میکرد جوری که جیمین دلش میخواست جیغ بزنه..
یا وقتایی که ازش میخواست خودش براش رژ بزنه و جیمین از اینکه به اون لب های باریک نرم که خودشون سرخ بودن دست بزنه خجالت میکشید و نمیتونست جلوی لبخندش رو بگیره.
ولی چیزی که جیمین رو بیشتر جذب جونگکوک میکرد شخصیت آروم و ملایمش بود..
اون کاری میکرد جیمین کنارش حس امنیت و راحتی کامل رو داشته باشه و از این نترسه که قراره مثل کمپانی سابقش میکاپر یه عوضی هورنی باشه..
جیمین کنار جونگکوک حس میکرد توی خونس...
بودن کنار پسر خون گرم و مهربونی مثل جونگکوک حس خوردن یه لیوان شکلات داغ توی دل زمستون بود همونقدر گرم و لذت بخش که باعث آرامشت میشه...
YOU ARE READING
Skinny Love
Romanceپارک جیمین و جئون جونگکوک~ دوپسری که ناخواسته توی سن نوجوونی عاشق هم شدن این عشق مثل یک راز پیش خودشون تا سالیان سال موند؛ ولی همه ی راز ها روزی آشکار میشن مگه نه؟ [بخشی از فیک] +تا حالا عاشق شدی؟ لبخند محوی زد و نگاهش رو به آسمون تاریک بالای سرش د...