پشت فرمون نشست و نفسشو بیرون داد..
کارشو درست انجام داده بود ولی اینکه جونگکوک ازش متنفر شه براش آزار دهنده بود
اونا خاطره های خوبی توی این مدت زمان نسبتا کم دوستیشون داشتن و تمین مشتاق بود جونگکوک به لیست بهترین دوستاش اضافه بشه ولی با نقشه ای که تهیونگ کشیده بود فهمید باید این موضوع رو به تعویق بندازهبا ویبره ی مداوم گوشیش اون رو از جیب پالتوش خارج کرد و جواب داد
÷چی میگی تهیونگ؟
×چیکار کردی؟
÷بوسیدمش!صدای متعجب تهیونگ رو شنید و برای همین چشماشو چرخوند و با صدای بلندی گفت "تهیونگ الا حوصله ندارم! میام میگم چجوری پیش رفت"
بدون اینکه منتظر بمونه تماس رو قطع کرد و روی صندلی کنار راننده انداختفقط امیدوار بود کدورتی بین خودش و جونگکوک به وجود نیاد
روبه روی در اتاق جینا واییساد و با تردید دستگیره در رو پایین کشید و بازش کردپرده های اتاق کشیده شده بود و هیچ نوری وجود نداشت تا فضای تاریک اتاق رو روشن کنه
تونست جونگکوک رو دراز کشیده روی تخت تشخیص بده
قدمای آرومش رو سمت تخت برداشت و کنارش نشستپسر بزرگتر دستاشو روی چشماش گذاشته بود ولی با فرو رفتن تشک فهمید جیمین کنارش نشسته
میخواست نسبت بهش بی توجه باشه، جوری که انگار غیر خودش هیچکس توی اتاق نیستبا فرو رفتن انگشتای جیمین لای موهاش سد مقاومتش پایین اومد
نوازش های جیمین همیشه آرومش میکردجیمین به آرومی انگشتای ظریفش رو بین تار مشکی رنگ موهای جونگکوک به حرکت درمیآورد و همین باعث شد عصبانیت چند دقیقه پیشش محو بشه و عضلات صورتش رو رها کنه..
+جونگکوکی
با نگرفتن جوابی ازش تصمیم گرف دوباره صداش بزنه
+جونگکوکی خوابیدی؟با ندیدن هیچ ریکشنی از طرف پسر بزرگتر ناامید بلند شد تا برگرده به اتاقش ولی همین که خواست پاهاشو روی زمین بزاره دستش کشیده شد و روی تخت افتاد و لحظه ای بعد این جونگکوک بود که روی بدنش سایه انداخته بود.
نگاهشو به چهره آروم جونگکوک داد و سعی کرد جلوی خودش رو برای کنار زدن موهای لختش از روی چشماش رو بگیره
جونگکوکی که روی بدنش خیمه زده بود و موهاش روی صورتش ریخته بودن و بالا تنه ی لختش که جیمین تازه متوجهش شده بود بیش از حد برای چشمای پسر کوچیکتر جذاب و خیره کننده بود
دستشو بالا آورد و کنار صورت جیمین گذاشت
انگشتاشو آروم به سمت لبهاش سوق داد و لمسشون کرد
لبای یه نفر دیگه این غنچه هارو لمس کرده بود و جیمین اعتراضی نکرده بود؟
پس چرا وقتی خودش میخواست بهش نزدیک شه یا فقط صورتشو ببوسه ازش فرار میکرد درست مثل الا که مثل یه همستر سعی داشت از زیرش در بره؟
BẠN ĐANG ĐỌC
Skinny Love
Lãng mạnپارک جیمین و جئون جونگکوک~ دوپسری که ناخواسته توی سن نوجوونی عاشق هم شدن این عشق مثل یک راز پیش خودشون تا سالیان سال موند؛ ولی همه ی راز ها روزی آشکار میشن مگه نه؟ [بخشی از فیک] +تا حالا عاشق شدی؟ لبخند محوی زد و نگاهش رو به آسمون تاریک بالای سرش د...