با صدای زنگ در همزمان که داشت موهاش رو خشک میکرد سمت در قدم برداشت و بازش کرد.
_وقتی رمز در رو میدونی چرا در میزنی؟
تهیونگ لبخند مستطیلی تحویلش داد و با بسته های پیتزا وارد خونه شد.
×وقتی خونه ای چرا باید سرمو بندازم پایین مثل گراز بیام داخل؟بسته های پیتزا رو روی میز جلوی مبل ها انداخت و خودشم نشست
جونگکوک رو به روی تهیونگ روی مبل های مشکی رنگ نشست و پاشو روی اونیکی پاش انداخت "پس وقتی سرتو میندازی میای تو استدیو یا اتاقم این گراز بودن بخشی ازش نیست؟"تهیونگ تیکه ی بزرگی از پیتزا رو توی دهنش چپوند و با لپ هایی که پر غذا بود و کیوت تر نشونش میداد شونه ای بالا انداخت "ما که این حرف هارو نداریم کوک"
بعد چند دقیقه سکوت تهیونگ با یادآوری چیزی دستش رو جلوی دهنش قرار داد تا موقع حرف زدن محتوای داخل دهنش دیده نشه
×دیروز جیمین... چیکار کردین؟جونگکوک با یادآوری حال بد و بهم ریخته خانواده پارک آهی کشید و گفت "فردا قراره بریم پیش یه وکیل درست حسابی! اون نمیتونه هرکاری میخواد بکنه و اجازه ی طلاق گرفتن رو نده"
تهیونگ با سرش تایید کرد و ادامه غذاش رو خورد..
_میخوام از جونی هیونگ بخوام وکیل پرونده بشه فکر نمیکنم اون عوضی به همین راحتی زنش رو ول کنه..تهیونگ بی حواس سری تکون داد ولی با فهمیدن چیزی روبه جونگکوک گفت "ولی هیونگ وکیل خانواده نیست کوک باید دنبال کس دیگه ای بگردی"
جونگکوک آهی کشید و لعنتی زیر لب گفت..
بسته نصف و نیمه پیتزاش رو بست و بلند شد
_میرم آماده شم اگه میخوای باهام بیای زود زود بخورتهیونگ با دهن پر با صدای بلندی که میخواست به گوش کوک برسه پرسید "کجا؟؟"
_دفتر جونی هیونگ=پارک جیمین؟ همون پسر ریزه میزه که تو خونتون دیدمش؟
_اونجوری نگو هیونگ اون اصلنم کوچولو نیست
نامجون خنده ای کرد و دستاشو به حالت تسلیم بالا برد "باشه باشه نمیخواد اخم کنی"
×هیونگ پس کسی رو سراغ داری تا وکالت پرونده رو به عهده بگیره؟
نامجون سری تکون داد و دستاشو توی هم قفل کرد
=معلومه که دارم بهترین وکیلیه که میتونین بشناسین!صدای خنده های شیشه پاکنی مرد کم کم داشت اعصاب کوک رو خط خطی میکرد...
وقتی برای اولین بار اون خنده هارو شنید نتونست جلوی نخندیدنش رو بگیره ولی الا حس میکرد اون صدا خیلی بلند و رو مخ بود..
STAI LEGGENDO
Skinny Love
Storie d'amoreپارک جیمین و جئون جونگکوک~ دوپسری که ناخواسته توی سن نوجوونی عاشق هم شدن این عشق مثل یک راز پیش خودشون تا سالیان سال موند؛ ولی همه ی راز ها روزی آشکار میشن مگه نه؟ [بخشی از فیک] +تا حالا عاشق شدی؟ لبخند محوی زد و نگاهش رو به آسمون تاریک بالای سرش د...