<<تغییرات سیستم>>
[یکی از مهرهها دچار اشکال شده...]_____________________________________________
سرزدن به قبر هیونجین جالب بود.
کار همیشگی جونگین نبود. شاید سالی چند بار زحمت به خودش میداد و به قبرستون میرفت؛ ولی هربار بعدش احساس فوقالعادهی سرزندگی و خوشحالی تمام وجودش رو میگرفت.اونجا قبرستون خیلی بزرگی نبود، فکر نمیکرد پدرمادر هیونجین بتونن پول اونجور جاهایی رو بدن، ولی اگر حواست نبود که کجا داری میری مطمئنا توش گم میشدی.
برخلاف اینکه خیلی اینجا نمیومد ولی میدونست از کدوم راه به هیونجین برسه. از همون اولین باری که پاش رو تو این زندان ارواح گذاشته بود، مسیر توی مغزش حک شده بود.
هربار صدای برگهایی که زیر کفشهاش خرد میشدن، کلاغهای نشسته روی قبرهارو میترسوند.
هربار زوزهی بادی که سکوت وهم انگیز قبرستون رو میشکست به صورتش شلاق میزد، طوری که انگار به تنها موجود زنده بین تمام اون اجساد پوسیده توهین میکرد.
بودن بین کلی آدم مرده اتفاقی بود که پیش نمیومد توی کارش باهاش روبهرو شه و صادقانه به نظرش حوصله سر بر بود.کجاش جالب بود اگر مقصر مرگ کسی که اونجا خوابیده بود نبود؟
چه هیجانی داشت اگر با قدم زدن روی این زمین مقدس با چالش و مشکلی رو به رو نمیشد؟
درکل هدف اینجارو درک نمیکرد.
دفن کردن یک آدم برای مخفی کردن بدن پوسیدهش قابل فهم بود، چیزی که نمیفهمید این بود که چرا مردم توی هر مناسبت و مراسمی اینجا جمع میشن و کادو و گل میذارن و شمع روشن میکنن برای دوستان و اعضای خانوادهای که مردن و عملا هیچ کاری با اون وسایل نمیتونن بکنن.
به نظر دور ریختن پول و وقت و صبر بود، مخصوصا برای کسی مثل اون که وظیفهی گردوندن کل یک کسب و کار رو داشت.صدای قدمهای مصمم و محکم حین طی کردنمسیر منعکس میشدن و گل کاملیای آشنایی که اونجا بود با حرکت باد انگار براش دست تکون میداد و با رسیدن به صلیب غول پیکر، دقیقا وسط قبرستون ایستاده بود.
از اون فاصله به راحتی میتونست سنگ قبر هیونجین رو تشخیص بده که کاملا با سنگهای کنارش یک دست و یک شکل شده بود. سرعتش رو تند تر کرد تا قدمهاش به سبکی شکل اشتیاق و شوقی که توی قلبش شکل گرفته بود بشه.
برنده شده بود.هربار که به اینجا سر میزد دوباره و دوباره میفهمیدش.
احساس نشاطی که از اینجا میگرفت هیچ وقت از بین نمیرفت؛ پیروزیش انقدر رضایت بخش بود که تنها یک فکر کوتاه بهش باعث میشد لبخند بزنه.بازی محشر و بی عیب و نقصی که با دوست عزیزش کرده بود.
بازیای که هیچ ضرری براش نیاورده بود؛ اما دوستش، رقیبش، کلی باخت داده بود.
YOU ARE READING
Divergent ChessBoard ✓
Mystery / Thrillerجونگین شیفتهی کنترل و برنامه ریزیه. شیفتهی بازی. اون عاشق شطرنجه. برای کسی مثل اون، دنیا چیزی به جز یه صفحهی شطرنج نیست؛صفحهای که هر مهرهاش دقیقا جایی قرار میگیره که اون میخواد. ولی خیلی وقتها، شطرنج باز نمیدونه که خودشهم نقش مهرهی توی بازی...