[Black Bishop]

371 74 45
                                    

<< راه اندازی سیستم >>
[شروع حرکت* مهره های کم‌ارزش سیاه]

با باد سردی که توی هوا پیچید، جیسونگ به خودش لرزید. کت چرمی نازکی که صبح قبل از بیرون زدنش از خونه برداشته بود هیچ کمکی به گرم شدنش در برابر شب های سرد و بی رحم سئول نمیکرد.

عضله هاش بخاطر کم تحرکی، توی سرما گرفته بود و کیفی که از صبح روی دوشش بود، الان جایی کنار پاهاش روی خاک ول شده بود. وضعیت کیفش الان کمترین چیزی بود که میتونست بخاطرش نگران باشه چون توجهش الان سمت نور کمی بود که از پنجره میومد. روی دو زانو خم شده بود و خودش رو تو پایین ترین حالت ممکن زیر پنجره قایم کرده بود و یواشکی به پسری که توی استودیو مشغول رقصیدن بود نگاه میکرد.

پسر از ساعت شیش و نیم شروع کرده بود، کار هرروزش بود. اون دقیقا هرروز همین ساعت میومد، و هرروز دقیقا همین رقص رو انجام میداد تا بهتر و بهتر صیقلش بده، تا رقص بهتری داشته باشه و بیشتر با رقصش یکی بشه، و با اینحال، جیسونگ حتی یک بار هم از نگاه کردن اون حرکات نرم و روون خسته نشده بود و هربار بیشتر از قبل، با اشتیاق بیشتری حرکات پسر رو نگاه میکرد. حرکاتی که به وضوح هردفعه پیشرفتش نسبت به قبل نشون داده میشد و جیسونگ، بدون گرفتن نگاه خیره اش از رقصنده با هر چرخش نفسش میبرید.

هرچی بیشتر محو رقصنده میشد، بیشتر متوجه میشد ظرافت و زیبایی اجرای حرکاتش حس گرمای آشنایی دارن، از همون گرمایی که جیسونگ هروقت به خودش بین استرسای ناتمومش سر دانشگاه و مهلت پایان پروژه اش و تمرکزش روی درست انجام دادن کارش -بدون اینکه قیافه اش شبیه کسایی بشه که چند ساله خواب به چشمهاشون نیومده و ادامه حیاتشون وابسته به قهوه است- استراحت میداد، میتونست توی اجرای آیدلایی که از تلویزیون پخش میشد حس کنه.

اوایل همزمان کار کردن و درس خوندن براش عذابی شده بود، اما وقتی جونگین قانعش کرد که با تحصیلات بالاتر میتونه آینده شغلی بهتری داشته باشه، گذاشته بود پسر جوونتر توی دانشگاه ثبت نامش کنه.

بعد دانشگاه همه تایمش پر شد، دیگه هیچ وقتی برای کامبک های آیدلا و گروهای مورد علاقه اش نداشت یا نمیتونست برای کنسرت هایی که اعلامیه شونو میدید بلیت بخره و خوش بگذرونه؛ ولی اشکالی نداشت.

با اینکه هماهنگ کردن درس و کارش باهم بعضی وقتا استرس زا میشد، اما جیسونگ همیشه بخاطرش ممنون بود، چون میدونست اگه تنها بود هیچوقت نمیتونست به اینجا برسه و قدر این سخت گذشتن هارو میدونست و ترجیح میداد اونارو یه جایزه حساب کنه.

با احتیاط سرش رو یکم دیگه بالا برد و روی دیده شدنش ریسک کرد تا بتونه دید بهتری از بیرون پنجره داشته باشه، میدونست رقاص زیبای رو به روش حتی اگه جیسونگ کامل هم روی پا می ایستاد و نگاهش میکرد، متوجهش نمیشد چون زیادی سرش گرم حرکات رقصش بود و اصلا توجهی به اطرافش نداشت.

Divergent ChessBoard ✓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora