[White Rook]

214 47 56
                                    

<< تنظیمات سیستم >>

[سفید‌، مهره خود را انتخاب کرد...]


سونگمین، از قرار های قبلیش متنفر بود.
از اینکه صبح ها با سری که هنوز توی رویای خوابش غرقه سمت دستشویی بره و نگاهش به اون تقویم بیفته متنفر بود.
مربع های کوچیک و سفید تقویم بهش نگاه میکردن و تنها استثنا، پانزدهم هر ماه بود که با ضربدری قرمز توی مربع ها مشخص شده بود‌. واقعا با تمام وجود از اون روز ها متنفر بود.

از اینکه مجبور بود کارت پزشکیش رو تمدید کنه هم همینطور. اون کارتی بود که روش تمام نوبت های قبلی پزشکیش ثبت شده بود و با مهری که خورده بود نشون میداد همه اون ها رو شرکت کرده، از این متنفر بود که میدونست حتی اگه بعد نوبت حس و حال خوبی نداشته باشه، موقع خروج از اون مطب که روی در و دیوار هاش با پوستر های رنگی و میزهاش با گل های مختلف پوشیده شده بود که بهش میخندیدن، بازم مجبوره کارتش رو بندازه گردنش و راهی دانشگاه بشه.

از اینکه هرروز صبح انقدر درگیر روتین های صبحگاهی زندگیش میشد که متوجه نمیشد کی اون شماره رو میگیره هم متنفر بود.

موقع درست کردن صبحانه ای که میدونست قرار نیست به هرحال خورده بشه یا خوردن دوز تعیین شده داروهاش قبل اینکه علائمش شروع بشن؟ هیچوقت نمیفهمید.
این روزا دوز تعیین شده به اندازه ای بود که بتونه اونهارو از سرش بیرون نگهداره. به اندازه ای بود که اونهارو به خوداگاهش تبعید کنه تا موقعی که سونگمین پاش رو از خونه بیرون میذاشت به کارهاش برسه.

" شماره مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد. "

صدای ضبط شده پشت خط مثل همیشه روی افکار سونگمین خط انداخت و توی گوشش پیچید و باعث شد لب‌هایی که بینشون فاصله افتاده بود، دوباره بسته بشن و صداش توی گلوش خفه بشه. میدونست اینطوری میشه، میدونست مثل همیشه این جمله رو میشنوه، ولی بازم نمیتونست کنترلی روی رفتار هاش داشته باشه حتی اگه همه این‌هارو میدونست.

معلومه که اون شماره دیگه موجود نبود، با اینحال اون هنوزم که هنوزه بهش زنگ میزنه و هردفعه، همون جواب تکراری ضبط شده رو میگیره. نمیدونست برای چی به ظاهر فراموش میکنه و دوباره انگشتهاش اون شماره رو میگیرن، نمیدونست و هردفعه، باز هم این کار رو میکرد.

از قلبش که با شدت به قفیه سینه اش میکوبید متنفر بود، از چشمهاش بخاطر اشک هایی که پشت پلکش جمع میشدن و ولی هیچوقت پایین نمیومدن و از دستهایی که موقع پایین گذاشتن تلفن میلرزیدن، از این وضعیت متنفر بود.

با اینحال، هرچند وقت یکبار خودش رو عذاب میداد و توی این موقعیت گیر مینداخت. دست مینداخت و به زخم هایی که تازه داشتن ترمیم میشدن چنگ میزد تا دوباره بازشون کنه و جلوی بسته شدنشون رو بگیره؛ چون ترمیم شدن اون زخم ها، برابر بود با فراموشی و سونگمین نمیخواست این کار رو با خودش بکنه. اون نمیخواست فراموش کنه.

Divergent ChessBoard ✓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant