[White Rook]

148 22 3
                                    

[تغییرات سیستم...]
["سفید" مانور قلعه مصنوعی را اجرا می‌کند...]
_____________________________________________

قلعه مصنوعی یا قلاب با دست به مانوری گفته می شه که پادشاهی که حق قلعه رو از دست داده، به جای حرکت خاص، با چند حرکت عادی به حالت قلعه ای دست پیدا میکنه.

_____________________________________________

سونگمین میدونست که داره عقلش رو از دست میده.

ضربات و سنگینیِ توی سرش، کم کم داشت تو تمام بدنش پخش میشد و کنترل بدنش رو به دست میگرفت. انگار که با هر ضربه، عقلش رو هم از دست میداد‌.

مدت زیادی بود که قربانی این توهم‌ها بود؛ این صداهای توی سرش، درد های خیالی ای که ناگهانی و به شدت بهش حمله می‌کردن و نفسش رو می‌بریدن، همه اینها زندگی رو براش طاقت فرسا کرده بودن. گرچه همه اون دارو ها و قرص هایی که هربار با دز بیشتر مصرف میکرد کمی تا حدودی به پیشگیری اونها کمک میکردن، اما ظاهرا حتی اون ها هم اخیرا اثر خودشون رو از دست داده بودن.

از چیزهای کوچیکی شروع شده بود. از یک اختلال کوچیک توی بیناییش و بعد حرکات و لرزش های غیرارادی انگشت هاش، طوری که انگار دستش رو برای گرفتن چیزی دراز میکرد. بعد شد درد های عضلانی که بیشتر سمت قلبش بودن و در نهایت سردرد هایی که خواب رو ازش گرفته بودن.

البته چیزی نبود که بخواد نگرانش باشه؛ چیزی نبود که از پسش بر نیاد.

یا حداقل این چیزی بود که سعی داشت به خودش تلقین کنه. روز به روز، توهم ها شدت بیشتری گرفتن و زندگی رو براش سخت تر کردن. سعی میکرد باور داشته باشه همه اونها خوب میشن، از بین میرن، اما چیزی که بود، اونها هرروز واقعی تر از روز قبل برمیگشتن و زندگی و عقل سونگمین رو به بازی میگرفتن.

زندگی خودش ذره ای براش اهمیت نداشت؛ اگه میتونست همون لحظه ای که برای اولین بار قلبش تیر کشید زندگی‌اش رو تموم می‌کرد، ولی مسئله این بود که زندگی‌اش دست خودش نبود.

موضوع آخرین خواسته‌ی هیونگش بود. خواسته ای که هربار نامحسوس توی گوش سونگمین زمزمه می‌شد و باعث میشد هنوز به این زندگی چنگ بزنه و بخواد زنده بمونه.

خواسته ای که بین توهمات آزاردهنده و صداهای تحقیرآمیز ذهنش، بین بی نظمی عجیب و غریب و افکار دیوانه وارش که مرتباً همه اشتباهاتش رو توی سرش می‌زد، به یاد میاورد.

ولی زندگی سونگمین به‌ هم ریخته بود. همه چیز داشت اشتباه پیش‌ می‌رفت. یکی از اونها هم درامد ناچیزی بود که داشت و در مقابل، هزینه های قرص های گرون قیمتی که باید پرداخت میکرد، بود که بیشتر از هرچیز دیگه ای روی دوشش سنگینی میکرد.

Divergent ChessBoard ✓Where stories live. Discover now