تهیونگ که از تماس ناگهانی جیمین شوک شده بود بابت جمله ی بعد جیمین هم شوک تر شده بود .
پس با اعصابی خورد از اینکه نمیفهمید داره دور و ورش چی میشه از جاش بلند شد و سویچ ماشینش رو برداشت و به سمت خونه ی جیمین رفت .
وقتی رسید چند بار زنگ زد تا صدای پر هیجان جیمین از پشت در خونه اومد و تهیونگ با شک به جیمینی که حالا جلوش وایستاده بود و مشخص بود به خاطر خوشحالی که مناشعش از زنده بودن ناگهانی جئون جانگکوک بود ولی درک نمیکرد چی شده . جیمین در حالی که از سرپا به خودش میلرزید و از خوشحالی نمیتونست جلوی خنده هاشو بگیرع به تهیونگ گفت چی شده اومدی اینجا ؟
تهیونگ با قیافه ای خنثا در حالی که پاکت سیگارشو از تو جیبش کشید بیرون گفت : خوب چه جوری زندس؟
جیمین با هیچانی که انگار بزرگترین پرونده ی جنایی تاریخ رو حل کرده گفت مرگ کوک با تصادف چیزی بود که نامجون میخواست ما تصور کنیم اون حتما کوک رو دزدیده من مطمئنممم.
تهیونگ قیافش حالا از خنثی به حالتی کاملا پوکر درومده بود و گفت چرا نامجون باید یه ادم عادی مثل جانگکوک رو بدزده ؟
مگه کوک رئیس جمهوری چیزی بود ؟
جیمین که انگار خیلی خورده بود تو ذوقش گفت پس چرا اون یه جور رفتار میکنه که انگار همه چیو میدونه . حتی اینکه الان کوک کجاس.
تهیونگ یه ابروشو بالا انداخت و گفت میخوای باهاش حرف بزنم ؟ من از زیر زبونش میکشم بیرون که داره چیکار میکنه .
جیمین به ریزه دوست داشت این اتفاق بیوفته ولی ته دلش دوست نداشت که تهیونگ اولین شنونده ی حرفای نامجون باشه و یهو دست تهیونگو گرفت و گفت خودم باهاش حرف میزنم .
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوندو گفت اوکی موفق باشی و سیگارشو انداخت زمین و زیر پاش له کرد و رفت سمت ماشینش .
جیمین انگار حالا اروم شده بود گوشیشو از تو جیبش دراورد و به نامجون زنگ زد و گفت من میخوام کوک رو ببینم باید چیکار کنم ؟
نامجون با کمی من من گفت الان وقتش نیست بازم باید صبر کنی چون میدونم از لحاظ روانی امادگی رو به رویی با همچین چیزی نداری .
جیمین عصبی شد و گفت تو داری باهاش چه غلطی میکنی ؟؟ و نامجون با ارامش گفت دارم زندگیشو میبینم از دور .
جیمین گفت این یعنی چییی؟؟؟؟
نامجون با ارامش گفت یعنی اون زندس و داره نفس میکشه ولی من میخوام تو صبر کنی برای دیدنش .
جیمین یهو اشکاش سرازیر شد و بلند داد کشید چه قدر دیگهههه چند روز دیگا چند ماه چند سال ؟؟؟
نامجون سکوت کرد و یهو گفت تا وقتی مطمئن نشم تو میتونی با این شرایط کنار بیای نمیتونم .
جیمین گفت من با همه چی کنار میام فقط بزار ببینمش صدای بوق طولانی مدت نشون میداد که نامجون تلفونو قطع کرد دوباره زنگ زد و مشخص شد که گوشیشو خاموش کرده با اعصابی داغون به داخل خونه رفت و از پله ها رفت بالا و در اتاقشو باز کرد و خودشو در پتوها محو کرد .
صبح با صدا ضربه های بلندی که به در خونش میخورد بیدار شد و صدای دادی که میگفت برات نامه اومده بیا بگیرش .
با حالت ناخوش از جاش بلند شد و رفت پایین و نامه رو دریافت کرد .
نامرو برگردوند که روش نوشته مرکز تخصصی مغز
و مهر رسمی اونجا هم روش خورده بود .
با قیافه ای متعجب نامرو باز کرد و شروع کرد به خوندن
نوشته بود
اقای جئون جیمین
از شما دعوت میشده تا به مرکز ما بیایید تا در تحقیقات از شما به عنوان متخصص کمک بگیریم.جیمین با قیافه ای هنگ داشت فکر میکرد که هیچ وقت تو عمرش یه کلمه تجربی نخونده و حالا چرا همچین مرکزی در خواست کمک از داشت ؟
تصمیم گرفت بره شاید یه چی بود واقعا که فقط اون میدونست .++++++++++++++
هاییییی
دوباره اپ کردم 😃
😐امیدوارم هنوز مشخص نباشه چی شده و داره میشه😂😂
فقط اینکه همین😂😂
حدسیات شمارو پذیرا هستیم 😃😂
15 تا وت بگیره پارت بعدو اپ میکنم😐 اینقدر بخشنده فقط 15 تا 😂😂😂
و وت و نظر فراموش نشه مرسیی😍😍
DU LIEST GERADE
you are my everything
Fanfictionهیچ چیز نمیتونه ما رو از هم دور کنه البته تا زمانی که تو نخوای ولی وقتی که چشمامو باز کردم تو رو در زنجیری از درد دیدم و تنها کلید رهاییت فراموش کردنت بود برای همیشه پس ازادت کردم ولی خودم گرفتار زنجیری از درد دوری تو شدم . روز های اپ چهارشنبه