صبح بعد از خوردن صبحونه ای عجله ای و پوشیدن تقریبا بهترین لباساش تاکسی گرفت و سمت مرکز رفت .
مرکز تو بهترین جای شهر قرار داشت و خونه های اون منطقه خیلی شیک و زیبا بودن به صورت وحشتناکی خوب بودن که باعث میشد افراد هم سطح جیمین بخوان اشک بریزن .
بعد از یک ساعت و ربع تو راه بودن ماشین ایستاد و اعلام کرد به مقصد رسیدید .
بعد از حساب کردن از ماشین پیاده شد و به سمت ورودی مجلل ساختمون رفت . ساختمون بزرگی بود که دیوار هاش رنگ استخونی بودن و ارتفاع زیاد داشت که نشون تعداد طبقات زیادی داره .
وارد ساختمون که شد از جنب و جوش و فعالیتی که در اونجا وجود داشت شگفت زده شد .
رفت سمت بخش اطلاعات و نامه رو نشون داد و گفت من باید کجا برم ؟
خانومی که در اون بخش بود بعد از دیدن نامه به یک نفر زنگ زد و گفت بیاد اونجا و بعد یه خانوم جوان و زیبایی به استقبالش اومد و گفت من شما رو همراهی میکنم اقای جئون . و بعد با دست به سمتی اشاره کرد و گفت بفرمایید از این طرف و بعد در کنار هم شروع کردن به راه رفتن انتظار داشت که در طول مسیر اون خانوم هی ازش سوال بپرسه ولی به طور عجیبی سکوت عجیبی حکم فرما بود . سوار اسانسور شدن و بعد از زدن طبقه 15 کنجکاویم بیش تر شد و بعد که پیاده شدیم در اتاق رو زد و گفت اقای جئون اومدن اقای کیم .
بعد از شنیدن کیم کاملا شوک شده بودم یعنی واقعا نامجون بوده؟
وقتی در رو کامل باز کرد و به تو تقریبا هلش داد با چهره ی خسته و چشم های گود اوفتاده ی نامجون رو به رو شد .
و به حالت طلب کاری گفت :خوب؟؟
نامجون پوکر نگاهش کرد و گفت : اینقدر دیشب غر زدی تواستم بیارمت اینجا تا بفهمی که جانگ کوک کجاس .
جیمین یهو لبخند و ترس در صورتش دیدع شد .
نامجون از روی صندلیش بلند شد و گفت بیا میخوام ببرمت جایی که ببینیش .
جیمین پا تند کرد و سمت نامجون دوید .
بعد از سوار اسانسور شدن طبقه ی منفی هشت ایستادن در اسانسور که باز شد جایی عجیب قابل رویت بود یه مکان پر از اتصالات و دستگاه های بزرگ ارتباطی ولی نمیفهمیدم منظورش چیه !
گفتم جانگکوک اینجاس سرشو اروم تکون دادو گفت اون کاملا اینجاست و بعد از گشتن حدودا نیم ساعت جلو یکی از اون دستگاه ها ایستاد و گفت این جانگ کوکه و بعد رم کوچکیو از توی اون دستگاه عظیم دراورد و کف دستم گذاشتو گفت دنبالم بیا .
من اصلا نمیفهمیدم داره چی میشه فقط دنبالش میرفتم تا جانگکوکو بیینم .
از اون طبقه خارج شدیم و رفتم طبقه ی ششم .
طبقه ششم برای خودش به گونه ی دیگه ای عجیب بود اتاقای بزرگی که همشون جای کارت داشتن برای ورود و اصلا مشخص نبود داخلش در حال رخداد چه اتفاقی بود .
نامجون یهو رو به رو یه اتاق وایستاد و کارتشو زد و وارد شدیم وقتی داخلشو دیدم انگار نفس کشیدن برام سخت بود یه اتاق پر از کامپوتر هایی بود که همشون داشت یه چیز رو نشون میداد و همه ی اون اون افراد داشتن روی اون کار میکردن .
وفتی با دقت نگاه کردم دیدم روی صفحه ی همشون یه مکعبه کوچیک هست که دارن به صورت مداوم چکش میکنن .
نامجون یهو گفت میخوای بدونی اون مربع چیه ؟
جیمین با حالتی شک سرشو ریز تکون دادو گفت : داریم دنیایی درست میکنیم که تمام اطلاعات انسان هایی که مردن رو داریم بهش وارد میکنم یا بهتر برات بیش تر توضیح بدم .
این مربع بزرگ که میبینی در حال حاضر از کنار هم قرار گرفتن بیش از هزاران انسان و کارکتر ساختگی هست که هر کدوم از اون افراد برای خودشون مربع کوچکی از اطلاعات مخصوص به خودشونه مثل دی ان ای در انسان های زندس این مربع های کوچیک که در کنار هم مربع بزرگی رو تشکیل میدهداز اطلاعت و خصوصیات مثل یه مغز میمونه حالا هر کدوم از این مربعا حق فکر دارن چرا که مثل ناخوداگاه مغز میمونن اونا اگاهی دارن که چه موقع چیکار کنن در واقع ما اون اگاهی رو بهشون منتقل میکنیم . و اونا به این شیوه دادن زندگی میکنن .
و یهو دست منو گرفت و گفت و قراره که جانگکوک رو هم وارد این دنیا کنیم . بعداز این که تمام اطلاعاتش وارد شد تو میتونی از طریق دنیای واقعیت مجازی وارد این جهان بشی و باهاش ارتباط بگیری .
جیمین مغزش کاملا خاموش شده بود فقط دستش که رم درونش بود باز بود و داد دستش نامجون و گذاشت نامجون کارشو انجام بده .❤💙💚💛💜❤💙💚💛💜❤💙💚💛💜
هایااا
چطورین 😃
اوتاکوهای که هنر شمشیر زنی رو دیدن فکر کنم بهتر درکش کردن چون من واقعااا تحت تاثیر اون فصل الیسش هستم و واقعا اون بخششو میپرستم به نظرم واقعا شاهکار بود اون فصلش .😀😂
امیدوارم دوسش داشته باشیددد😃
عزیزانی که نفهمیدن دقیق چی شده بگن با عکس تشریح کنم 😂😂
ووت و نظر فراموش نشهه😁
موچ پس کله هاتون 😂
بعددد تعداد وتای بعدی برا اپ 😈20 تا
YOU ARE READING
you are my everything
Fanfictionهیچ چیز نمیتونه ما رو از هم دور کنه البته تا زمانی که تو نخوای ولی وقتی که چشمامو باز کردم تو رو در زنجیری از درد دیدم و تنها کلید رهاییت فراموش کردنت بود برای همیشه پس ازادت کردم ولی خودم گرفتار زنجیری از درد دوری تو شدم . روز های اپ چهارشنبه