جیمین : من که به تو گفته بود نمیتونم بیام و الانم باید سر کارم باشم و .. بقیه حرفاش با حرکت کردن ناگهانی ماشین از بین رفت وبه یک جمله تبدیل شد که از اول تمام ذهنشو درگیر خودش کرده بود و گفت قراره کدوم گوری منو ببری ؟
نامجون با خوشحالی به سمت جیمین برگشت و گفت : میخوام به ارزوت برسونمت . جیمین با تعجب گفت یعنی چی؟ میخوای منو ببری پیش کوکی که مرده ؟ نامجون گفت : نه پیش زندش .
جیمین با تعجب به نامجون نگاه کرد و گفت حق با تهیونگ بود تو یه دیوونه ی روانیی !!
نامجون در حالی که یک پوزخند به لب داشت سرشو کمی به سمت جیمین برگوند و گفت : کیم تهیونگو میگی دیگه ؟جیمین با اینکه مطمئن بود تهیونگو نامجون همو میشناسن خودشو مثل ادمایی کرد که از حرفش جا خورده باشه : تو تهیونگو از کجا میشناسی؟
نامجون پوزخندش دیگه به خنده های بلند و مستانه تبدیل شد و با حالت تمسخر به سمت جیمین برگشت و گفت یعنی هیچی راجب به اشنا شدن با من بهت نگفته ؟ عجب دوست عجیبی داری و هنوزم به جیمین میخندید بعد یهو جدی شد و گفت : قبل از همه چیز میخوام یه واقعیتی رو بهت بگم باید بفهمی که جانگ کوک زندس .
جیمین که یهو شکه شد بود گفت یعنی چی که زندس من با چشمای خودمم دیدم اون خطا صاف شدن و دیگه هیچ حرکتی نداشتن داری از چی حرف میزنی لعنتی ؟
نامجون یهو ماشینو گوشه ای پارک کرد و با جدیت تمام به سمت جیمین برگشت و تو صورت جیمین نگاه کرد و گفت : تهیونگ بهت چی گفته بود ؟
جیمین مثل بچه کوچولو هایی که از خطایی که کردن ترسیدن تا والدینشون تحدیدش میکنن سریع همه چیزو لو میده گفت : فقط گفت تو ادم دیوونه ای هستی و نزدیک شدن به تو میتونه خطرناک باشه .
نامجون یه قیافه ی متعجب به خودش گرفت و گفت : الان کی واقعا دیوونس من یا اون بچه کوچولو -_-
بعد دوباره ماشینو به حرکت دراورد و گفت : اصل قضیه اینه که من تهیونگو به ارزوش رسوندم ولی قرار ما این بود که تا زمانی از لحاظ روحی حالش خوب بشه اونجا بمونه ولی اون زد زیر همه چی در واقع اون یه ادم دیوونس چون اگه با ما نمیومد واقعا نمیدونم چه اتفاقی میوفتاد ولی هر چی بود به نظر نمیرسه .جبمین با شگفتی تمام به نامجون نگاه میکرد چون تا هر جای حرفشو تا میومد تحلیل کنه توسط جمله ی بعدی که از دهنش بیرون می اومد نقض میشد .
بالاخره دهنش رو باز کرد و گفت : دقیقا داری راجب چی حرف میزنی ؟نامجون هم با یه لبخند صورتشو سمت جیمین برگردوند گفت جئون جانگ کوک که تو میتونی دوباره ببینیش برای همیشه فقط تو نیاز به یه ذهن باز داری تا هر چی میبینی و خواهی دید رو بپذیره .
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
سلوممممم 😊😊
من معذرت موخواممم 😢
واقعاا بدجور سرم شلوغه به خاطر همین دیر اپ میکنم میخواستم هفته ای 3 روز بکنم اما کلاسام شروع شد و دیگه نتونستم 😟
به خاطر همین هفته ای یه بار اپ میکنممم 😄
امیدوارممم خوشتون امده بوشههه😄😍😍
یه سوالیی به نظرتون قراره چه طوری کوکی رو ببینهه ؟
YOU ARE READING
you are my everything
Fanfictionهیچ چیز نمیتونه ما رو از هم دور کنه البته تا زمانی که تو نخوای ولی وقتی که چشمامو باز کردم تو رو در زنجیری از درد دیدم و تنها کلید رهاییت فراموش کردنت بود برای همیشه پس ازادت کردم ولی خودم گرفتار زنجیری از درد دوری تو شدم . روز های اپ چهارشنبه