part:1

1.5K 197 13
                                    

ربع ساعتی میشد که جیمین به محل کار همیشگیش اومده بود البته محل کار که چی بگم یه گل فروشی توی پارکه

هوفی کشید و به بچه ها که تو پارک بازی میکردن نگاه کرد و بعد دیدشو به سمت گل هایی که تازه به همشون آب داده بود و روی میز چیده بود تغییر داد

از روی صندلیش بلند شد و دستی تو موهاش کشید تا از حالت موج دار در بیان و یکم صاف بشن به سمت گوشیش که روی میز بود رفت و برش داشت و تو تماسا رفت

شماره جونگکوک رو گرفت ، منتظر شد جواب بده ولی وقتی جواب نداد با تعجب گوشی رو از خودش فاصله داد تا ببینه شماره رو درست گرفته یا نه

خب انگار درست شماره رو گرفته بود هوفی کشید و شماره تهیونگ رو گرفت وقتی تماس وصل شد گفت
_تهیونگ جونگکوک کجاست؟

+نه سلامی نه چیزی..جونگکوک خوابیده

جیمین چشماشو ریز کرد و بدون اینکه فکر کنه تهیونگ نمیتونه حالت صورتشو از پشت تلفن ببینه گفت
_ببینم با دونسنگم که کاری نکردی ، کردی!؟

صدای پر از تعجب تهیونگو شنید که میگفت
_هعی اون دوست پسرمه هر کار دلم بخواد باهاش میکنم!

جونگکوک که کنار تهیونگ بود تا الان دیگه بیدار شده بود وقتی اینو شنید همینطور که دست تهیونگو بغل کرده بود با لبخندی بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت
#تو گوه میخوری عزیزم اینجا من حکومت میکنم

جیمین با شنیدن صدای دونسنگش لبخند پر افتخاری زد و گفت
_قبل از اینکه دوست پسر تو باشه دونسنگ منه!

صدای هوف کشیدنشو که شنید چشماشو تو کاسه چرخوند که شنید تهیونگ گفت
_اوک اوک من تسلیم

تهیونگ گوشی رو به جونگکوک داد تا با جیمین صحبت کنه

#بله هیونگ؟

جیمین با شنیدن صدای جونگکوک لبخندی زد و همون‌طور که به صحبتش ادامه میداد به سمت گل هایی که تازه بهشون آب داده بود رفت که صدای چند نفرو شنید که از سمت چپش میومد

سرشو به سمت صدا چرخوند و دید که چند تا پسر دارن دعوا میکنن دختری هم بدون اینکه چیزی بگه کنارشون ایستاده بود سرشو به دو طرف تکون دادم
_مثلا اینا میخوان آینده کشور بشن آره آره جون عمت
#الو؟ الو هیونگ؟ اونجایی؟!

جیمین به خودش اومد و گفت
_اوه آره اره کوکی اینجا حواسم کاملا با توعه!

همینکه خواست به طرف میز برگرده لحظه آخر چشمش به پیرزن نابینا ایی افتاد که به سمت دعوا می‌رفت

Prince of Hearts Where stories live. Discover now