Part:9

545 130 5
                                    

ناگهان یونگی رو دید هردو برای یه لحظه چشماشون قفل هم شد و تو همون یک لحظه چشمای هر دوتاشون برقی زد و گرگ هاشون شروع به خوشحالی کردن و با هم گفتن

جفت!

اما لحظه ای بعد یونگی از دیدش خارج شد و به داخل سالن رفت جیمین هنوز به همونجا زل زده بود قلبش تند میزد بوی کاکائوی تلخ هنوزم هم براش قوی بود مین یو جیمین رو تکون داد و گفت
_جیمین! وقتشه بدو فقط نفس عمیق بکش و برو من پشت سرت میام

جیمین که به خودش اومده بود سر تکون داد نفس عمیقی کشید نگهبانا از داخل سالن در رو برای جیمین باز کردن مین یو از پشت دنبال جیمین راه افتاد

پسر امگا همینطور روی فرش قرمز که مستقیم به صندلی طلایی بالای پله ها راه داشت حرکت میکرد و دختر امگا هم پشت سرش بود

تموم مهمون ها چه مرد و زن چه دختر و پسر با هر جنسیت ثانوی مسخ زیبایی پسر پادشاه شده بودن

یونگی اینطرف سالن روی صندلی بین مهمونا نشسته بود و هوسوک هم برعکس یونگی اونطرف سالن بین مهمونا نشسته بودن

هردو آلفا به زیبایی جیمین نگاه میکردن اما این جیمین بود که با رایحه های شکلات تلخ که متعلق به یونگی بود و رایحه ی هلو که متعلق به هوسوک بود گیج شده بود

پسر امگا دعا میکرد هر چه سریعتر این مراسم تموم بشه تا سریع به اتاقش برگرده نفس عمیقی کشید به مهمونا نگاه کرد تا ببین اون دو آلفا کجا نشستن

وقتی فهمید یونگی در سمت راست سالن و هوسوک در سمت چپ سالن نشسته بودن چشماشو یه بار بست و باز کرد

صدای دست زدن مهمون ها بعد از چند ثانیه متوقف شد که مین یو بالشتی که روش تاج ظریفی بود رو به سمت جیمین آورد پسر که روی صندلی نشسته بود نگاهش رو به تاج داد

با خودش گفت«عجب چنین چیز گرانبهایی واو از کل زندگی من گرون تر در میاد»

و به مین یو نگاه کرد دختر امگا آروم سرشو تکون داد که پادشاه از جاش بلند شد و با لبخند گفت
_همگی به جشن تاجگذاری تک پسرم پارک جیمین خوش اومدین! همه شما مهمانان عزیز لطف کردید که به این مراسم باشکوه تشریف آوردید

بعد به سمت تاج رفت و از روی بالشت برش داشت و به طرف جیمین رفت جیمین با استرس به پدرش نگاه کرد زیر چشمی به مین یو نگاه کرد که دختر نامحسوس بهش اشاره کرد بلند شه

پس پسر امگا از روی صندلی بلند شد وقتی پدرش تاج رو روی سرش گذاشت لبخند زد و صداشو آروم صاف کرد

مین یو جلو تر اومد همون موقع جیمین بهش نگاه کرد دختر زیر لب آروم گفت
_الان باید سوگند یاد کنی یادت باشه افسانه ای بگو

جیمین آروم سر تکون داد همون‌طور که با مین یو تمرین کرده بود رو به مهمان ها کرد و با قاطعیت گفت
_من پرنس جیمین با اینکه یه امگا ام کاری میکنم که شما بتونید..آه که من چیز کنم سوگند یاد کنم تا امم از سرزمینتان یعنی سرزمینم و شما رعیت...مردمان خوب سرزمینم محافظت میکنم

وقتی مین یو سخنرانی چنان افسانه ای جیمن رو شنید با چهره ای که جمله "خب جیمین ودف ما با هم تمرین کردیم!!" بهش نگاه کرد

همه مهمان ها از روی صندلیشون بلند شدن و دست زدن و جملاتی مثل «ما شمارو قبول داریم»،«شما بهترینید» به زبون میاوردن

چند ثانیه بعد فقط برای چند لحظه حس کرد کل دنیا دور سرش می‌چرخه وقتی سرگیجش درست شد تونست حس کنه دمای بدنش داره خیلی بالا رفته

مین یو به سمت ملکه رفت و چیزی در گوشش گفت ملکه هم سر تکون داد و به طرف پادشاه که با خوشحالی داشت نوشیدنیش رو مینوشید و مجلس رو گرم میکرد ، رفت

با خوشحالی رو به مهمانا گفت
_همگی خوش اومدین الان که پرنس جیمین ما تاج گذاری کردن شما میتونید از خودتون پذیرایی کنید لطفاً بفرمایید و از جشن لذت ببرید

مهمونا که منتظر همین جمله بودن شروع به حرف زدن با هم کردن و مشغول پذیرایی از خودشون و مهمون هایی که همراه خودشون آورده بودن شدن

ملکه به سمت مین یو رفت و چیزی در گوشش گفت مین یو با لبخند سر تکون داد و به طرف جیمین رفت

خم شد و در گوشش گفت
_حالا میتونی برای هیتت بری یه جایی زود باش همراه من بیا

هر دو به سمت اتاق جیمین حرکت کردن دختر در رو برای جیمین باز نگه داشت وقتی پسر امگا وارد اتاق شد خودشم داخل اتاق شد

در رو پشت سرش بست و به طرف کمد بزرگی که اونجا بود رفت
_جیمین به چیزی که میگم خوب گوش کن ما هنوز نمی‌تونیم حدس بزنیم هیات چند روز طول می‌کشه برای همین من در اتاق رو قفل میکنم به دستور ملکه تمام نگهبان های آلفا توی این طبقه از اینجا خارج میشن و فقط من و چند تا ندیمه دیگه میایم بهت سر می‌زنیم خب؟

جیمین که حالا لباساشو ازشدت گرما از تنش بیرون آورده بود همون‌طور که رو تخت نشسته بود و دستشو زیر دلش گذاشته بود به حرفای دختر گوش میداد

حرفش با درد ناگهانی که زیر دل جیمین پیچید قطع شد جیمین از درد روی تخت از پشت دراز کش بشه و دستشو زیر دلش گذاشت و ناله های از درد میکرد

هرچقدر سعی میکرد تحملش کنه بدتر میشد گرگش الفاهاش رو میخواست از همون اول هم گرگ متوجه شده بود دوتا جفت داره یکی هوسوک یکی یونگی

جیمین با دردی که داشت به مین یو نگاه کرد و گفت
_اگه...آه..اگه جفت داشته باشم...ایی..چی میشه؟

نفس نفس میزد مین یو با استرس گفت
_اگه‌...اگه جفت داشته باشی که بهتره‌...اونجوری دردت رو آروم می‌کنه وقتی کنار جفتتی ولی جیمین تو که جفت نداری بزار این دارو هارو بهت بدم دردتون کم می‌کنه

جیمین تو خودش جمع شد و بین ناله های الفاهاش رو صدا میزد مین یو اینطور که جیمین رو میدید حدس میزد که الان گرگش کنترلش رو به دست گرفته

وقتی دارو رو به خورد جیمین داد گفت
_اینجا دراز بکش اگه درد داشتی بالشت رو گاز بزن الان میام

دختر از اتاق جیمین بیرون رفت و به سمت چپ راهرو حرکت کرد و متوجه دو نفری که پشت سرش وارد اتاق شدن نشد
___________

انیونگگگ یوروبون
Don't forget like and comment

Prince of Hearts Where stories live. Discover now