Part:18

426 88 4
                                    


___________________
Writer P.O.V:

-چهار هفته بعد-

برای بار ششم توی روز به سمت گودالی که کنده بود رفت و بالا آورد و به اون روز بارونی لعنت فرستاد اگه فقط اون روز رو توی کلبشون مونده بود و بیرون نمیومد الان سرمای سخت نخورده بود و همچنین دل و رودشو بالا نمی‌آورد

دور دهنشو تمیز کرد و داخل کلبه برگشت نگاهی به میز پر از غذا انداخت از پنجره به بیرون نگاه کرد الفاهاش رفته بودن شکار تا برای شب خودشون شام درست کنن

با اینکه امگا میخواست بره اما اونا بهش تاکید کرده بودن که نمیتونه همراهشون بره چون جنگل خیلی خطرناکه امگا پوفی کرد و گفت : من دروغ گفتم بابا من حامله نیستم گاییدین منووو

اوه گفت حامله؟ بذارید روشنتون کنم
یکی از روز های دو هفته پیش پرنس جیمینمون صبح حالت تهوع کمی میگیره یهو به فکرش میرسه بیاد و به الفاهاش بگه "دا دا دا دام من حامله ام شما هم باید بیشتر مراقبم باشین" و اینطور شد که نتیجش این شد

بین حرفش لباسشو بالا کشید و به شکمش نگاه کرد و با اخم گفت : ببینینن حتی شکمم همون اندا....

قبل از اینکه حرفشو کامل کنه به شکمش که بزرگتر شده بود نگاه انداخت کم کم اخماش از بین رفت و چهره پشمام رو به خودش گرفت خنده هیستریکی کرد و گفت : حتما بخاطر اینکه تازه چیزی خوردم برا همین اضافه وزن پیدا کردم

لباسشو ول کرد و رفت روی مبل کنار شومینه خاموش نشست اگه زمستون بود الان شومینه باز بود و تو بغل الفاهاش بود و داشت از قهوش لذت میبرد

ولی حیف که الان نه زمستونه نه الفاهاش کنارشن نفسشو با شدت بیرون فرستاد نگاه دیگه ای به میز کرد و گفت : آه گندش بزنن هوس بستنی با طعم شکلات و هلو کردم

به رویاش از بستنی با طعم شکلات و هلو لبخند زد یهویی لبخندش از بین رفت و با چشماش گرد روبروشو نگاه کرد با چشمای گرد دوباره لباسشو بالا کشید و به شکمش نگاه کرد

زیر لب گفت : این امکان نداره من فقط یه هوس همینطوری کردم آره همینه

از سر جاش بلند شد و از کلبه بیرون رفت باید می‌رفت طبیب قصر رو میدید تا خیالش راحت بشه طبیب هم معاینش میکرد و می‌گفت چیزی نیست فقط سرما خورده اره.....
____________

طبیب با ذوق : واقعا تبریک میگم پرنس جیمین شما دوقلو باردارین یه دختر یه پسر و اونا الان چهار هفتشونه خوب از خودتونو و اون ها مراقبت کنید برای مشخص کردن جنسیت ثانویه بچه هاتون میتونید هفته بعدی بیاین من به ملکه خبر...

با چشمای گرد شده به روبرو زل زده بود نه نه امکان نداره چطورییی به طبیب نگاه کرد و وسط حرفش پرید با اخم گفت : نه! ملکه نباید خبردار بشه فهمیدی؟ وگرنه من میدونم و تو خب؟

Prince of Hearts Where stories live. Discover now