Part:3

799 160 23
                                    

نفس عمیقی کشید و از تو تختش بیرون اومد و هنوزم گیج بود سعی کرد با مرتب کردن تختش خودشو آروم کنه که یهویی یه زن وارد اتاق شد و گفت
_هعی جیمین! پسرم تو چرا داری تختو مرتب می‌کنی پس مین یو کجاست؟!

جیمین با تعجب به سمت زن برگشت با چهره آشنایی رو به رو شد چشماش درشت شد اون که مادرش بود!

زن با دیدن اینکه جیمین فقط با تعجب نگاش می‌کنه و چیزی نمیگه به طرفش رفت دستشو روی گونه پسرش گذاشت و تو چشماش نگاه کرد
_پسرم؟چیزی شده؟چرا چیزی نمیگی!!

وقتی مادرش نزدیکش اومد تازه تونست بوی وانیل و شکوفه گیلاس رو حس کنه با خودش فکر کرد اگه اونو پرنس صدا زده بودن پس...مادرش باید ملکه باشه! تو چشمای مادرش نگاه کرد و آروم لب باز کرد تا چیزی بگه ولی با اومدن مین یو و گفتن اینکه مین یونگی پسر وزیر جنگ اومده و منتظر ملکست حرفشو خورد

ملکه به سمت دختر که مین یو اسمش بود برگشت و گفت
_الان میام برو بهش خبر بده و سریع برگرد و اتاق پسرمو مرتب کن

دختر تعظیم کوتاهی کرد و سریع از اتاق بیرون رفت و درو پشت سرش آروم بست

مادر ازش جدا شد لبخندی زد و گفت : بعدا حرف میزنیم خب؟ من باید برم

جیمین سرشو تکون داد وقتی مادرش از اتاق بیرون رفت به سمت اینه اتاقش که طرحای ظریفی به رنگ طلایی داشت رفت خودشو توی آینه دید زد

با خودش گفت :واو من..من از کی اینقدر خوشگل شدم؟ رنگ چشمام نقره ایه موهامم رنگش صورتی شده

لب پاینیش رو گاز گرفت و با دردی که به لباش وارد شد چهرش تو هم رفت
_ایی..

جلو اومد و لباشو نگاه کرد داشت خون میومد ولی ضعیف بود اوه آره جونگکوک گفت که من الان فعلا یه گرگینه انسانم

جلو تر رفت و دندوناش رو از توی اینه بررسی کرد بعد گفت
_اوکی دندون نیشام یکم تیز شده

لحظه ای بعد صدای دختری رو شنید که می‌گفت
_نمیخواستم واست توضیح بدم جیمین اما چون فهمیدم خودت نمیتونی حدس بزنی بهت توضیح میدم

سرشو به طرف اتاق چرخوند ولی کسی رو ندید دختر دوباره حرف زد
_اینطرفم پشت پنجره

با تعجب به طرف پنجره بزرگ که اون هم با طرح های ظریف نقره ای تزیین شده بود نگاه کرد دختر جوونی رو دید که از بیرون دستاشو روی هم روی لبه پایینی پنجره گذاشته و سرشو روی دستاش گذاشته و داره بهش نگاه می‌کنه

وقتی دختر دید جیمین به طرفش برگشت لبخندی زد و براش دست تکون داد
_خوبی جیمین؟ می‌دونم الان گیج شدی ولی الان وقت ندارم زیاد برات توضیح بدم خب؟فقط یه چیزیو میگم

جیمین قبل از اینکه دختر شروع کنه به حرف زدن با خودش زمزمه کرد
_چرا همه این روزا وقت ندارن چیزیو توضیح بدن؟قیامت که نشده بابا یکم آروم تر

Prince of Hearts Where stories live. Discover now