part 1

525 65 44
                                    

طبق معمول روی پشت بوم بود. مثل همیشه منزوی و ساکت. با عصبانیت رفتم سمتش و غریدم_ اوی ساسکه!

نگاه پوکرش یادمه وقتی با بی تفاوتی کامل ، یه ذره سرشو چرخوند. بالا تا پایینمو نگاهی کرد و بعد از چند ثانیه گفت_ ...تو کی هستی دیگه؟

حرفش واقعا حرصم داد. یعنی به معنی واقعی کلمه منو نادیده میگرفت_ تو! توی احمق! من چند سال تمام همکلاسیت بودم اونوقت تو منو نمیشناسی؟! اصلا جدا از اون کیه که منو نشناسه؟!

با بی میلی چشاشو چرخوند و دوباره بهم پشت کرد_ عه؟ خب بگو منم بفهمم کی هستی.

دستامو مشت کردم_ ناروتو! من ناروتو اوزوماکی ام احمق!

ساسکه_ عاها...خب اینجا چیکار میکنی؟ خوش ندارم تنهاییمو با کسی مثل تو شریک شم.

با همون عصبانیت داد زدم_ نبینم یه وقت زیادی دور و بر ساکورا چان بپلکی! ساکورا چان مال منه اصن نمیفهمم از چیه تو خوشش میاد! به نفعته که تو پر و پای من نپیچی!

برگشت و چپ چپ نگاهم کرد_ هااا؟ بگیر مال خودت نوش جونت کی خواست تو پر و پای تو بپیچه؟ *بعد از چند ثانیه پوزخند کوچیکی زد و روشو یه ور دیگه کرد* هر چند فکر نکنم در حدی باشی که باهام رقابت کنی.

اما من بیشتر از اینکه دنبال ساکورا چان نیست خیالم راحت بشع، اعصابم خورد شده بود_ مثلا چرا فکر کردی من نمیتونم با تو رقابت کنم؟!

ساسکه_ این دیگه فکر کردن نمیخواد. معلومه که نمیتونی.

عمرا..اگه اون موقع با بی توجهی از اون حرفش میگذشتم، عمرا میتونستم آروم بگیرم. باید ثابت میکردم میتونم ازش بهتر باشم. جلو رفتم و یقه شو چسبیدم_ بهت نشون میدم که میتونم بهترین باشم! یجوری شکستت میدم که خودت بیای اعتراف کنی اشتباه کردی!

با همون اخماش ماتش برده بود. یقه شو ول کردم و با قدمای محکم از اونجا رفتم. من و ساسکه از اول ابتدایی همکلاسی بودیم. ساسکه از همون اول از پسرای محبوب مدرسه بود . تو هر کاری هم اول بود چه درس خوندن چه ورزش چه هنر...و دل خیلی از دخترا رو از جمله ساکورا چان برده بود. دختری که من بدجور شیفتش بودم. اما من جزو اون دسته از پسرا بودم که خیلی محبوب نبودیم و فقط دنبال شر و شیطونیای خودمون بودیم. من  پسر سفیر ژاپن ، تنبل ترین پسر مدرسه بودم. ساسکه از اون دسته پسرایی بود که خیلی دوست نداشت بقیه بهش نزدیک بشن و از صمیمی شدن خوشش نمیومد. همیشه هم سرش تو کار خودش بود . اگه بگم این وجهش فقط و فقط برای بقیه جذاب بود، دروغ گفتم. راستش بدم نمیومد توجهشو جلب کنم اما اون بیشتر از هر کسی از من بدش میومد. کله شق بازیای من تا حدی رو مخش بود که دیگه منو کاملا نادیده میگرفت. منم واقعا از نادیده گرفته شدن بدم میومد. هنوزم میاد. از اینکه دست کم گرفته بشم متنفرم‌. پس تصمیم گرفتم جوری باهاش رقابت کنم که همه تو کفم برن و اسمم ورد زبون بقیه بشه. و اینکه بتونم توجهشو جلب کنم. اون روز وقتی زنگ خونه خورد کوله پشتیمو انداختم و طبق معمول آماده بودم که تنها به خونه برم. اما همون موقع بابامو دیدم که دم در ورودی با لبخند رو لبش منتظرم بود. خوشحال از دیدنش بعد از مدتها با سرعت فاصله مون رو کم کردم و خودمو تو آغوش گرمش انداختم_ بابا! باورم نمیشه که اومدی دنبالم!

دستشو رو موهای شلختم کشید_ تازه همین دو ساعت پیش رسیدم و گفتم خودم بیام دنبالت که پدر و پسری تو راه خوش بگذرونیم!

با ذوق پریدم هوا_ ایوولللل!!

همون موقع صدای کاکاشی سنسه از پشت سرم اومد_ میناتو سان. چه سعادتی.

بابا با خنده رفت سمتش_  دوست قدیمی حالت چطوره؟!

کاکاشی_ فعلا که خوبم. اگه دانش آموزا بذارن امسال هم جون سالم بدر ببرم. تو چی؟ کارات چطور پیش میرن؟

پدر دست به کمر شد_ عالی و پرتغالی! همش تو رفت و آمدم دیگه یخورده واسم سخته ولی مهم اینه که کارا رو خوب پیش میبرم.

سنسه اشاره ای به دفترش کرد و ما همزمان که اونا حرف میزدن به سمت دفتر حرکت کردیم_ خب پس خستت میکنه.

بابا_ عاره خب سخته که هر از چند گاهی کارای اونور رو ول کنم و بیام اینجا و بعد چند روز دوباره برگردم و از طرفی دور از ناروتو و کوشینا باشم. دلم خیلی واسشون تنگ میشه برا همین تو فکرم که با خودم ببرمشون کره یا نه.

با شنیدن این حرف انگار ته دلم کلی پروانه شروع به پرواز کردن. کاکاشی سنسه سرشو تکون داد و دستاشو تو جیبش کرد_ میدونی بنظر منم بهتره که اینکارو بکنی عاخه... *نگاهش به من افتاد* عام..ناروتو میشه لطفا تنهامون بذاری؟ باید با بابات یه مسائلی رو در میون بذارم.

سوالی جفتشونو نگاه کردم و وقتی پدر با لبخند حرفشو تایید کرد از دفترشون بیرون رفتم و در رو بستم. رفتم تو حیاط و روی یکی از تاب ها منتظر موندم.

+کاکاشی+

وقتی مطمئن شدم ناروتو به اندازه کافی دور شده رومو به میناتو کردم که خودش پیش قدم شد_ خب, چی میخاستی بگی؟

نفس عمیقی کشیدم_ ببین میناتو سان، وضعیت ناروتو تو مدرسه اصلا خوب نیست.

لبخندش محو شد_ ..چطور؟

unforgettable (narusasu fanfiction)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant