هوسوک در تراک رو باز کرد و پیاده شد. همونطور که به اطرافش نگاه میکرد در ماشین رو بیاحتیاط بست و سوت بلندی کشید.-واو، اینجا دیگه کجاست؟
پسر دیگه همزمان که به سمت خونهی بزرگ رو به روش میرفت دستهاش رو باز کرد و مثل راهنمای تور گفت:
-به خونهی خانوادهی مین خوش اومدی. ناهار آمادهست.
باید صادق میبود، اصلا انتظار همچین خونهای رو نزدیک یک اصطبل نداشت. شاید دو مایل تا اصطبل فاصله داشتن و اطرافشون رو دشتهای زیبا و باز دربر گرفته بود. خونه بزرگ و زیبا بود و حتی از بیرون هم میشد حدس زد فضای گرمی داره. گلدونهای شاداب روی ایوان و میز کوچیک و دونفرهای که کنار نردهها گذاشته شده بود حاکی از همین بود. یک صندلی ننویی چوبی هم سمت دیگهی ایوان قرار داشت و هوسوک میتونست آقای مین رو تصور کنه که روی اون صندلی نشسته و درحال سیگار کشیدن، از هوای مطبوع و نسیم خنک لذت میبره. اما وقتی وارد خونه شد بیشتر از قبل شوکه شد.
دکوراسیون چوبی و مدرن اونجا، به شدت تحت تاثیر قرارش داده بود. دیگه نمیتونست صورت خودش رو روی سنگ مرمر کف راهروها ببینه، و ستونهای بزرگ پوشیده شده با سنگهای سفید حس سرما رو توی استخونهاش پخش نمیکرد.
اینجا زمین پارکت شده بود و اکثر وسایل چوبی بودن. بوی گلهای تازهای که روی میزها و گوشه و کنار خونه گذاشته شده بودن دل انگیز بود و با بوی خوب غذا مخلوط شده بود. در پس زمینهی همهی اینها، هوسوک میتونست چوب گردو و حتی پتوی پشمیِ روی کاناپه رو بو بکشه. اینجا انگار حتی نور خورشید هم بو داشت.
-تو اینجا زندگی میکنی؟
یونگی که برای سلام کردن به مادرش و البته سرک کشیدن توی قابلمهی غذا به سمت آشپزخونه میرفت گفت:
-راحت باش، فکر کن توی خونهی خودت هستی.
-اما خونهی من به هیچ وجه انقدر زیبا نیست...
ولی یونگی همین حالا هم دور شده بود و زمزمهی هوسوک رو نمیشنید. پس جانگ جوان فرصت رو غنیمت شمرد و با اشتیاق شروع به سرک کشیدن توی خونه کرد.
کلی گلدون با برگهای سبز و گلهای شاداب، بالشتهای نرم و رنگارنگ گوشهی پذیرایی، دوتا گیتار کنار تلوزیون قدیمی و کوچیک، یک قالیچهی رنگارنگ درست جلوی کاناپهها، قاب عکسهای بالای شومینه، در شیشهای که نمای بازی به باغ بزرگ و محوطهی استخر داشت، مجسمههای تزئینی از فرشتهها و اسبها، جامهای قهرمانی و مدالهای طلای مسابقات درساژ، و درآخر پلکانی که به سمت بالا و اتاق خوابها منتهی میشد.
تعریفی کامل از یک خونهی گرم با خانوادهای شاد.
خیلی نگذشته بود که صدای فریاد زنی توی خونه پیچید. هوسوک دست و پاش رو گم کرده بود اما با شنیدن بقیهی کلماتی که زن فریاد میزد خندهاش گرفت.

YOU ARE READING
ᯓ 𝙂𝙞𝙙𝙙𝙮 ᵘᵖ
Fanfictionᯓ [ Completed ] Catch your horse before it runs wild and free, out of your reach. *از uglyndepressed خیلییییی ممنونم بابت این کاور خوجمل ㅠㅠ♡ مینی فیک Giddy up کاپل: سپ ژانر: ورزشی، رمنس، اسمات Couple: Sope Genere: Sports, Romance By: Brunetta