هفته خیلی زود دوباره از سر گرفته شد اما ذهن هوسوک هنوز توی اصطبل گیر افتاده بود. دیگه بخاطر جابجا کردن وسایل نقاشیاش به خدمتکار غر نمیزد و بجای ولگردی توی اینترنت، دنبال بالا بردن اطلاعاتش راجع به اسبها بود.به کتاب خونهی پدرش رفته بود و از بین کتابها، کتاب جامعی دربارهی اسبها پیدا کرده بود. حالا میدونست ویژگیهای یک اسب سالم و خوب چیه، باید چیکار کنه تا اسبش آسیب نبینه، میدونست چه موقع نباید از اسب سواری بگیره و چطور ازش مراقبت کنه.
نمیدونست پدرش فهمیده یا نه، اما واقعا دلش نمیخواست اون بدونه تمام غرغرها و بهونه گیریهاش تموم شده و مثل یک پسر خوب داره به دستورات پدرش عمل میکنه. میدونست داره با خودش لج میکنه، اما واقعا دلش نمیخواست پدرش انقدر زود بفهمه که اون هم مثل یکی از اون اسبها رام شده؛ نمیخواست غرور خودش رو زیر سوال ببره.
تمام هفته یا درحال خوندن راجع به اسبها یا طراحی کردنشون بود. باید اعتراف میکرد اسب موضوع خیلی سختی برای طراحیه. ماهیچههای کشیده و قوی، رگهای برجسته، استخوانهای محکم و پاهای بلند، چشمهای گیرا و گردن بلند. هیچ چیز نباید از تعادل خارج میشد، وگرنه بجای یک طراحی نسبتا خوب، یک نقاشی بچگونه به دست میآوردی.
اصلا نفهمید هفتهاش چطور گذشت، اما صبح روزی که قرار بود برای دومین روزش توی اصطبل آماده بشه بیش از حد هیجان داشت. زود بیدار شد و دوش گرفت، صورتش رو اصلاح کرد و موهاش رو با سشوار حالت داد. خواست دستش رو به سمت عطرش ببره که لحظهای تردید کرد. دلش میخواست مثل یونگی و بقیهی مردهای توی اصطبل باشه، میخواست باهاشون یکی بشه و وارد دنیاشون بشه.
پس عطرش رو رها کرد و موهاش رو بهم ریخت، معمولیترین لباسی که داشت رو تنش کرد و عینک دودیاش رو روی میزش جا گذاشت. جانگ هوسوک آمادهی سوارکاری بود.
پدرش پشت میز مفصل صبحانه نشسته بود و درحالی که فنجون قهوهاش رو به دهنش میرسوند، پاش رو با حرکات موزون روی زمین میکوبید. هوسوک روی صندلیاش نشست و با صاف کردن گلوش منتظر شد تا توجه پدرش بهش جلب بشه. توی این فاصله هم یک مشت قند از روی میز برداشت و توی جیب شلوارش جا داد. چقدر خوب بود که پدرش عادت داشت همیشه علاوه بر شکر، قند رو هم کنار فنجون چای یا قهوهاش ببینه. آقای جانگ با دیدن ظاهر هوسوک ابروهاش رو با تعجب بالا انداخت و گفت:
-زود بیدار شدی. ببینم، این چه لباسیه که پوشیدی؟
-صبح بخیر پدر. آم... فکر کردم حالا که قراره برم اصطبل لباس خیلی شیکی نپوشم که زود خراب بشه.
آقای جانگ فنجونش رو روی میز گذاشت و با لبخند رضایتمندی به سمت هوسوک اومد تا دستهاش رو روی بازوهاش بذاره و اون رو تشویق کنه.

KAMU SEDANG MEMBACA
ᯓ 𝙂𝙞𝙙𝙙𝙮 ᵘᵖ
Fiksi Penggemarᯓ [ Completed ] Catch your horse before it runs wild and free, out of your reach. *از uglyndepressed خیلییییی ممنونم بابت این کاور خوجمل ㅠㅠ♡ مینی فیک Giddy up کاپل: سپ ژانر: ورزشی، رمنس، اسمات Couple: Sope Genere: Sports, Romance By: Brunetta