تمام هفته ذهن هر دو پسر درگیر بود. هوسوک بیهوا سیگار میکشید و یونگی افسار اسبها رو شل میبست، هوسوک تمام روزش رو بیرون از عمارت میگذروند و یونگی به کلاسهاش نمیرسید، هوسوک نیمی از وسایل اتاقش رو با رنگ پوشونده بود و یونگی بیشتر از قبل قهوه میخورد. اما در آخر، هردوشون با بدن و ذهنی خسته گوشهی اتاقشون مینشستن و سرشون رو بین بازوهاشون میگرفتن.اما روزی که با هم کلاس داشتن به ظاهر اوضاع جور دیگهای بود. هردوشون توی حفظ ظاهر عالی عمل میکردن و هیچ کدوم به روی خودشون نیاوردن که هفتهی پیش توی اتاق یراق چی شنیدن. تمام روز به هم دیگه لبخند زدن و به حسی که داشت توی وجودشون شکل میگرفت فکر میکردن.
هوسوک احساس یک احمق رو داشت، حتی پپسی و سند هم میدونستن چیزی بین سوارکارهاشون درحال شکل گیریه. اما اون و یونگی درکمال خونسردی احساسشون رو عقب نگه میداشتن و میذاشتن زمان همینطور بگذره. فارغ از اینکه افسار اسب احساساتشون شل شده و اون حیوون سرکش داره لحظه به لحظه به دروازههای آزادی نزدیکتر میشه.
همه چیز از افتادن هوسوک از روی زین و فریاد یونگی شروع شد. هوسوک نمیدونست چطور این اتفاق افتاد، اما به خودش اومد و دید پپسی روی پاهای عقبش بلند شده و بدن خودش کم کم داره به سمت عقب متمایل میشه. نتونست به موقع زین رو بگیره، فقط به ذهنش رسید که پاهاش رو از توی رکاب بیرون بیاره. و چند ثانیه بعد، با کمر به زمین برخورد کرد.
یونگی خیلی زود از روی سند پایین پرید و با کشیدن افسار پپسی رو به پایین، اون رو مجبور کرد آروم بگیره و از حالت تهاجمی خارج بشه. بعد هم به سمت هوسوک که داشت آروم آروم از روی زمین بلند میشد دوید.
-هی، تو حالت خوبه؟
-آره من خوبم. چیزی نشده...
-درد غیرمعمولیای حس نمیکنی؟ ممکنه جاییات شکسته باشه.
هوسوک با آرامش خندید و دست یونگی که به سمتش دراز شده بود رو گرفت. همونطور که با کمک پسر دیگه روی پاهای خودش میایستاد گفت:
-انقدر بزرگش نکن. ببین، من سالمم و میتونم راه برنم. همهی استخونهام هم سرجاشون هستن و با تمام توان از بدنم محافظت میکنن. خیالت راحت شد؟
یونگی بی توجه به حرفهای هوسوک دستش رو به تیغهی کمر پسر دیگه رسوند و تمام مهرههای کمرش رو دونه به دونه چک کرد. هوسوک با نفس حبس شده از لمسهای محکم و محتاط یونگی روی کمرش لذت میبرد و سعی داشت چیزی رو توی صورتش نشون نده.
اما یونگی دقیقا وقتی فهمید داره چیکار میکنه که دستش به گودی کمر هوسوک رسید و قوس زیباش رو لمس کرد. سرش رو به سرعت بالا آورد تا نگاه شیطانی توی چشمهای هوسوک رو ببینه، لبخند محو روی صورتش و نفسش که به لبهاش برخورد میکرد. دستت رو برندار، دستت رو برندار، دستت رو برندار.

DU LIEST GERADE
ᯓ 𝙂𝙞𝙙𝙙𝙮 ᵘᵖ
Fanfictionᯓ [ Completed ] Catch your horse before it runs wild and free, out of your reach. *از uglyndepressed خیلییییی ممنونم بابت این کاور خوجمل ㅠㅠ♡ مینی فیک Giddy up کاپل: سپ ژانر: ورزشی، رمنس، اسمات Couple: Sope Genere: Sports, Romance By: Brunetta