یونگی با صدای شیههی سند بیدار شد. چشمهاش رو مالید و روی چمنها غلت زد، احتمالا یک ساعت خوابیده بود. با کمک بازوهاش خودش رو بلند کرد و برای بیدار کردن هوسوک دستش رو دراز کرد، اما جایی که اون پسر خوابیده بود بجز علف چیز دیگهای نبود. هول زده صداش رو بلند کرد تا شاید هوسوک همین اطراف باشه و صداش رو بشنوه.-هوسوک؟!
-یکم آرومتر گاوچرون، اسب رو ترسوندی.
سر یونگی بلافاصله به سمت عقب برگشت. هوسوک اونجا بود، سر بزرگ پپسی رو بین بازوهاش گرفته بود و با انگشتهاش یالش رو شونه میزد.
-خوب خوابیدی؟
-اوه آره، بهترین خوابم بود.
یونگی با آرامش پاهاش رو زیرش جمع کرد و با کمک بازوهاش از روی زمین بلند شد. همونطور که لباسش رو میتکوند تا خاک روش پاک بشه گفت:
-تو چی؟ تو اصلا خوابیدی؟
-نوپ، قدم زدم و با اسبها وقت گذروندم. حوصلهشون سر رفته بود.
یونگی خندهی بیصدایی کرد و با برداشتن کلاهش از روی زمین آمادهی رفتن شد. ساعتش عدد پنج و ده دقیقه رو نشون میداد و تا دو ساعت دیگه هوا تاریک میشد. هوسوک هم خیلی زود زینش رو روی پپسی بست و آمادهی حرکت شد. یونگی اونها رو از یک میانبر که وقتی بچهتر بود کشف کرده بود رد کرد و بالاخره به خودش جرات داد سرعتشون رو کمی بالاتر ببره. چهار نعل، بدون اینکه به اسبها فشار بیاره. از زمانش استفاده میکرد و با لذت گردن سند رو نوازش میکرد. اما خیلی طول نکشید که دوباره سرعت رو کم کرد و به اطرافش چشم دوخت. باید یک سیگار میکشید، دیگه نمیتونست در برابر وسوسهاش مقاومت کنه.هوسوک نفهمید یونگی کی سیگارش رو از توی جیبش بیرون آورد، اما به خودش اومد و دید به شعلهی فندکش که سیگارش رو آتیش میزد خیره شده. اولین پک عمیق بود و یونگی، برای چند ثانیهی متوالی دود رو توی ریههاش نگه داشت. وقتی نگاه خیرهی هوسوک رو حس کرد، دود رو از بینیاش بیرون داد و با اشاره به سیگاری که بین انگشتهاش نگه داشته بود پرسید:
-سیگار میکشی؟
هوسوک کمی فکر کرد و افسار چرمی توی دستش بازی داد. خیلی وقت بود که سیگار نکشیده بود، دلش برای تلخی دود توی دهنش تنگ شده بود. اما اگه مادرش میفهمید سیگار کشیده حسابی براش بد میشد. بعد از دست دست کردن سرش رو به عقب پرت کرد و گفت:
-فاک به سلامتی و غرغرهای عجوزهی پیر، یه نخ میخوام.
-مرد، فقط یه نخ سیگاره. قرار نیست با این یه نخ سرطان بگیری یا خفه بشی و بمیری.
یونگی اسبها رو متوقف کرد و با بیرون آوردن پاکت سیگار از جیبش، اون رو به سمت هوسوک گرفت تا یکیشون رو برداره. بعد هم فندک رو براش نگه داشت و هوسوک به سمتش خم شد تا سیگارش رو روشن کنه. سیگار خیلی زود روشن شد و فندک داخل جیب روی سینهی یونگی برگشت. هوسوک باید اعتراف میکرد سوارکاری توی دشت با دود سیگار بهتر از چیزی بود که فکر میکرد.
YOU ARE READING
ᯓ 𝙂𝙞𝙙𝙙𝙮 ᵘᵖ
Fanfictionᯓ [ Completed ] Catch your horse before it runs wild and free, out of your reach. *از uglyndepressed خیلییییی ممنونم بابت این کاور خوجمل ㅠㅠ♡ مینی فیک Giddy up کاپل: سپ ژانر: ورزشی، رمنس، اسمات Couple: Sope Genere: Sports, Romance By: Brunetta