TAE'S POV:
تونستم نگاه سنگین یونگی هیونگو روی خودم حس کنم... رفتم نزدیکش:
+ متاسفم هیونگ... قرار نبود اینجوری بشه
با جدیت بهم نگاه کرد:
° نه تهیونگ... تو برای چی متاسفی...
نفس عمیقی کشید و چشماشو از عصبانیت رو هم فشار داد:
° اصلا جونگ کوک رو درک نمیکنم... اون ی احمق ب تمام معناست...
دیگه ادامه ی حرفاشو متوجه نمیشدم و سرگیجم شدت گرفته بود... سعی کردم هیونگو بگیرم تا نیوفتم و مثل اینکه اونم فهمید حالم خوب نیست
صداش انگار داشت از ته چاه در میومد:
° تهیونگ... چت شد؟ خوبی؟ تهیونگ؟
صدای زنگ تو گوشم پیچید و دیگه هیچی نفهمیدم...
○○○
WRITTER'S POV:
°تهیونگ؟ چت شد؟
رو ب خدمتکاری ک داشت با شوک نگاهشون میکرد فریاد زد:
° زود باش ی لیوان آب بیار
خدمتکار فورا با ترس دویید تو آشپزخونه و بقیه هم از فریاد های یونگی سمت پذیرایی اومدن تا ببینن چ اتفاقی افتاده
خانم چوی سراسیمه با ی لیوان آب سمتشون دویید و کنار تهیونگ زانو زد
چند قطره آب ب صورتش پاشید و با زدن سیلی های آروم سعی کرد تهیونگو بهوش بیاره
رو ب یونگی گفت:
*آقای مین اینجوری بهوش نمیاد... باید ببریمش بیمارستان
با تکون دادن سرش خواست موافقتش رو نشون بده:
° با... باشه
فورا تهیونگ رو بغل کرد و سمت ماشینش برد و روی صندلی عقب ماشین خوابوندش
پشت صندلی راننده نشست و پاشو روی پدال گاز فشار داد
وقتی ب بیمارستان رسید فورا از ماشین پیاده شد و تهیونگو ب بخش اورژانس رسوند... رو ب دکتر پرستارا ک داشتن بدو بدو با ی تخت چرخ دار سمتش میومدن گفت:
° یهو غش کرد... من... من نفهمیدم چیشد... داشت باهام حرف میزد
دکتر سرشو ب نشونه ی موافقت بالا و پایین کرد و فورا بردنش توی بخش مراقبت های ویژه
تصمیم گرفت ب جونگ کوک زنگ بزنه
صدای کلافه ی جونگ کوک توی گوشی پیچید:
- بله؟
°جونگ کوک... تهیونگ... یهو غش کرد...
- خب؟
° میگم غش کرده الان آوردمش بیمارستان تو میگی خب؟
- ب نظرت چی باید بگم؟
YOU ARE READING
《Indemnity》
Randomتهیونگ و جونگ کوک با هم ازدواج کردن ولی جونگ کوک هیچ علاقه ای به زندگی با تهیونگ نداره... از این رو دختر دایی کوک که عشق اولش هم محسوب میشه با اینکه میدونه اون ازدواج کرده داره از آمریکا برمیگرده تا با هم نامزد کنن... . . + فقط میتونم از قلبم خواهش...