**ووت,قدرت تخیل,کامنت**
زین توی کلیسا نشسته بود و به دعای پدر گوش می داد
اما کاملا حواسش جای دیگه بود...از زمانی که پسر چشم الماسی کنارش مینشست
عطرش توی بینیش می پیچیدو گاها متوجه میشد که نگاهش می کنه...
نمی تونست تحمل کنه
این وضعیت خسته کننده بود!!هر شب با لیام توی رویاهاش قدم می زد, آروم میشد!
ولی زمانی که لیام نبود
شیطان سر و کلش پیدا میشد و باعث میشد تا صبح نخوابه..."آمین"
وقتی پدر دعا رو تموم کرداولین نفری که بلند شد
زین بودبا عجله از کلیسا بیرون رفت تا پیش بچه ها بره
این چند دفعه اخر موقع دعا خوندن حس خفگی بهش دست می داد...اما داستان گفتن برای این بچه ها
راه نجات بود...
شایدم تازگی دیگه اونم جوابگو نبود..."خب,حالا می دونید می خواییم راجب چی داستان بگیم؟"
پر اشتیاق گفت و دید که بچه ها با لبخند نگاهش می کنن"راجب شیطان!"
وقتی این رو گفت لبخند بچه ها افتاد و دایه بچه ها از پشت سرشون سعی کرد به زین اشاره کنه و بگه:
"این از موضوعات ممنوعست!"اما زین به طور کل نادیدش گرفت
"خب بچه ها,شیطان, به نظرتون چیه؟"
اما خودش بلافاصله گفت
"یه موجود پلید که توی ذهن ماست,اگر بهش اجازه بدیم-"دایه:"زین!"
"اجازه بدیم که بیاد و زندگیمون رو بگیره,ما رو به ادم بدی تبدیل میکنه,و اگر از کسی کمک بخوایم,اونا شکنجمون میکنن,پس-پس, مطمئن باشید که توی ذهنتون نگهش می دارید و به هیچ کس راجبش چیزی نمی گید!"جمله اخرشو بلند تر از حد معمول گفت و باعث شد دایه اخم کنه
"ما داریم میریم,جلسه امروز تمومه!"دایه بچه ها رو جمع کرد و از زینی که سرشو توی دستاش گرفته بود دور کرد
"تو شیطان رو دیدی؟"
وقتی صدای دختر کوچیک تر رو شنیدنگاهشو بهش داد
چشمای آبی قشنگی داشت و موهای مشکی
"بله دیدم...""چه شکلی بود؟"
زین به چشمای کنجکاو دختر نگاه کرد
"فریبنده...""هی امیلی,برگرد پیش پدرت!"
صدای داد دایه رو شنید و دختر کوچولو بیشتر خودشو به زین نزدیک کردزین به دایه اخم کرد
زین:"لازم نیست داد بزنی!"
"باهاش حرف نزن! تو تسخیر شده ای,پدر باید همون اول می کشتت!"حرفای دایه باعث شد زین شوک زده بشه
"چ...چی؟!"
با تعجب گفت و از جاش بلند شددایه با تاسف و نفرت نگاهش کرد
"فکر کردم عوض شدی,ولی..."
زمانی که نگاهش جایی پشت سر زین خیره موند
و بعد برگشت و رفت پیش بچه ها.
YOU ARE READING
|A.g.A.p.e|
Spiritual.Ziam.Mayne.Spiritual.Fanfiction. من یه کابوس گردم, معبودِ عالم ترس! شیطانی با چشمای آبی رنگ و تاریکی محض وجودش... قراره کاری کنم تمام رویاگردها... تقاص پس بدن! روح پاک و معصوم همشون رو میبلعم... همشون... بغیر از رویای دوست داشتنیم همشون بغیر از آ...