T.E.N

140 62 75
                                    

**ووت, قدرت تخیل, کامنت**

پاتریک وارد باشگاه شد
مثل همیشه...

همچنین زین
کنار سالن ایستاده بود و آخرین تمریناشو با کیسه شنی بوکس میگذروند...

آره
مثل همیشه...
مثل یه غریبه...!

وقتی نگاه خیره پاتریک روی زین سنگینی کرد
نگاهش رو بهش داد

چشم تو چشم شدن و هیچ کدوم تسلیم نمیشدن
زین گوشه لبش آهسته بالا رفت
حتی اگر "وانمود" میکرد زین رو نمیشناسه,
بازم نمی تونست خودش رو کنترل کنه که به خدای جوانش خیره نشه!
بازم نمیتونست احساساتش رو کنترل کنه!

چون پاتریک میتونست قدرتش رو حس کنه
قدرت زین باعث میشد بدنشون مور مور و روحشون به سمتش کشش داشته باشه!

زین اما کسی بود که اول نگاهش رو برگردوند و نیشخند زد

وقتی تمرینش شد سمت لاکرش رفت....

و زمانی که سعی داشت دستکش هاش رو از دستاش دربیاره صدای پسر رو پشت سرش شنید
"هی زین"

سرش رو چرخوند و پسر مو مشکی با قیافه بی حسش رو دید
"بریم بیرون؟"

زین تیشرتش رو تنش کشید و آهسته زمزمه کرد
"من و تو؟"
"چرا که نه؟ یه شروع دوباره داشته باشیم..."

"بیرون منتظرم باش"
زین گفت

زیاد سخت نگرفت , سوال پیچش نکرد
دیگه واقعا حوصلش رو نداشت...

کت چرمش رو روی تاپ مشکیش پوشید و گوشیش رو توی شلوار لی تنگش جا داد

جلوی در پاتریک رو دید که منتظرش ایستاده بود
از کنارش رد شد و بعد چند ثانیه...کنارش راه میومد!

راه توی سکوت سپری میشد
تا زمانی که صدای پاتریک شنیده شد
"چند لحظه صبر کن!"

پاتریک گفت و زین فقط دید مثل تیر غیبی توی مارکتی که همین لحظه از کنارش رد شدن گم شد!

زین به دیوار کنار مغازه تکیه داد و به آسمون مشکی شب خیره شد...

ماه زیبا بود
عروس آسمون شب بود
زین بهش لبخند زد

زندگیش نرمال بود و آروم پیش میرفت...
اگر میخواست پاتریک و لویی رو فاکتور بگیره!

پاتریک با سه تا قوطی مانستر از مغازه بیرون اومد
بیش از حد سریع بود!

پاتریک چیزی نگفت و تنها یکیش رو سمت زین گرفت
زین قوطی رو از دستش گرفت

"قصدت چیه"
ساده پرسید

پاتریک قوطی خودش رو باز کرد و خودش رو باهاش سرگرم نشون داد
"همونطور که گفتم , یه شروع دوباره؟ میتونیم دوست باشیم"
زین چیزی نگفت

برای چند ثانیه نگاهش کرد
ازش حس عجیبی نمیگرفت,
پس قصد بدی نداشت...

چرخید و بعد از برداشتن ساکش به حرکتش ادامه داد...

|A.g.A.p.e|Where stories live. Discover now