**ووت, قدرت تخیل , کامنت**
Chapter two: agape
موهای بلوند و پیرسینگای صورتش
چیزایی نبودن که هر کسی توی اون زمان ازشون استفاده کنه...پس افراد فقط زیر چشمی نگاهش می کردن و بهش راه می دادن تا راهش رو پیدا کنه و ازشون بگذره...
وارد مترو شد و کنار خانم سن بالایی ایستاد و دستشو انداخت دور شونش,
وقتی زن نگاهش کرد
متقابلا بهش چشم دوخت
"سلام عزیزم!"لبخند نرمی زد اما زن همین الان هم از اون چهره وحشت زده بود !
اما توی یه چشم بهم زدن, سرش روی شونش افتاد و پسر محکم تر گرفتش تا روی زمین نیوفته...وقتی مترو راه افتاد یه دستش رو به میله گرفت و دست دیگش رو دور کمر زن انداخت
"اوه شت,بذار کمکت کنم...!"نزدیک بود کیفش از سر شونش بیوفته که زودتر با دستی که دور کمرش بود گرفتش و خودشون رو به میله تکیه داد...
تا زمانی که مترو ایستاد و پسر زن رو با خودش تا بیرون مترو برد...
و روی صندلی نشوند
خم شد و بدون توجه به افرادی که توی سالن بودن
دوتا انگشتاشو روی شقیقه هاش گذاشت
و تا زمانی که قلبش از تپیدن نایستاد...
دستاشو بر نداشتنفس عمیق کشید و چشماشو بست...
بعد از چند دقیقه که چشماش رو باز کرد همه جا رو سیاه و سفید دید!
اما خیلی خونسرد گلوش رو صاف کرد و ایستادوقتی بعد از چند ثانیه دوباره همه جا رو رنگی دید
به پیرزن چشمک زد
"خوب بخوابی!"
و ازش کنار گذشت و از پله ها بالا رفت...با زنگ گوشیش قدماشو آهسته تر کرد و جواب داد
"هی بوی"
"زین؟ کجایی"
"تو کوچه؟"
"اوکی,دقیقا کجا؟"
"چی شده ؟"چند دقیفه سکوت شد و بعد صحبت کرد
"می خواییم بریم پارتی! چی شده!؟"زین خندید ,
هر چی بزرگ تر میشه گستاخ تر میشه!
"اوکی لوکیشن رو بفرست."و بعد از شنیدن تایید برادرش , گوشیش رو توی جیبش برگردوند...
از داخل خیابون چرخید توی کوچه مورد نظرش
تا مثل همیشه از در پشتی رستوران وارد بشه و بتونه مثل تمام این 5 سال,
توی محل کارش کمی آشپزی کنه , هنر بخرج بده و آرامش بگیره!اما قبل از اینکه بتونه وارد رستوران بشه...
"بمون!"
صدای کسی باعث شد سر جاش بایسته !به شکل ناخوداگاهی...
اخم کرد
وقتی بعد چند ثانیه,
چرخید سمتشاونجا با اعتماد به نفس کامل ایستاده بود !
خیلی آشنا بود
همچنین خیلی غریبه...میدونست یه کابوس گرده
لایه نازک مشکی رنگ اطرافش
این حس رو میداد!
YOU ARE READING
|A.g.A.p.e|
Spiritual.Ziam.Mayne.Spiritual.Fanfiction. من یه کابوس گردم, معبودِ عالم ترس! شیطانی با چشمای آبی رنگ و تاریکی محض وجودش... قراره کاری کنم تمام رویاگردها... تقاص پس بدن! روح پاک و معصوم همشون رو میبلعم... همشون... بغیر از رویای دوست داشتنیم همشون بغیر از آ...