-پاپا من می ترسم... اگه یهو خیلی تند بره و من پرت بشم پایین چی؟
جونگین لبخندی به لب آورد تا پسر کوچولوش رو آروم کنه.
+مگه خودت نگفتی دوست داری قطار سوار بشی؟ می تونی پیاده بشی و یه وسیله ی دیگه انتخاب کنی.
پسر بچه نگاه مرددی به خودش و بچه هایی انداخت که واگن های جلوتر نشسته بودن. واقعا دلش می خواست سوار این قطار بشه پس نفسی گرفت تا ترس رو از قلب کوچولوش بیرون کنه.
-نه پاپا. دوست دارم همین رو سوار بشم. اگه پاپا جونگ من رو ببوسه آروم میگیرم. میشه؟
لبخند جونگین از شیرینیِ پسرکش بزرگ تر شد، بدون حرفی خم شد و لبای کوچولوی پسرش رو بوسید. دست های مشت شده ی پسرش رو از لباسش جدا کرد و بوسه ی نرمی روی دستاش گذاشت.
+الان نینیِ من آرومه؟
پسرک با ذوق سرش رو تکون داد و لبخند زد.
-آره پاپا آرومم!
جونگین برای بار آخر لپ نرم پسرکش رو بوسید و خوبه ای زمزمه کرد.
+من و آپا هون همینجا منتظریم تا بازیت تموم بشه. خوش بگذروننن.
پسر بچه با ذوق سر تکون داد، طولی نکشید که قطارِ کوچیک به حرکت دراومد و صدای جیغ های ذوق زده ی بچه ها محوطه رو پر کرد. جونگین با چشمای مشتاق و نگران به پسر کوچولوش نگاه میکرد که دستی دور کمرش حلقه شد. برگشت سمت شخصی که بغلش کرده بود و با دیدن همسرش لبخند زد.
+بلیط ها رو گرفتی عزیزم؟
*هوم ببخشید طول کشید صف طولانی بود.
+عب نداره. خداروشکر ووبین ایراد تو رو نگرفت.
*قراره هربار ایراد میگیره لباش رو ببوسی؟
جونگین با شنیدن لحن حرصیِ سهون نتونست خودش رو کنترل کنه و با صدای تقریبا بلندی خندید.
+هون عزیزم نباید به پسرمون حسادت کنی.
*دیگه لباش رو نبوس جونگ تو فقط حق داری من رو ببوسی.
جونگین می دونست این موقع ها سهون حتی از پسر کوچولوشون هم بی منطق تر میشه و هرچقد توضیح بده بازم اثری نداره. پس فقط با لبخند سرش رو به تایید تکون داد و با خم کردن سرش به همسرش تکیه داد.
سهون دستش رو دور شونه هاش پیچید و با دست دیگش گوشیش رو از جیبش بیرون آورد. اینستاگرام رو باز کرد تا عکسی که همین چند لحظه پیش از جونگین و پسرشون گرفته بود رو پست کنه.
+هی هون فکر نکنم ایده ی خوبی باشه هنوز کلی بهمون هیت میدن.
سهون با حرص سرش رو تکون داد.
*آره می دونم و به همین خاطر این رو پست می کنم. باید من و خانوادم رو زودتر قبول کنن.
جونگین با اینکه مطمئن نبود، لبخند بی جونی زد و شونه بالا انداخت. اگه سهون دوست داشت اینجوری موضع قدرتش رو نشون بده، می تونست باهاش کنار بیاد.
YOU ARE READING
[•SeKai scenarios•]
Fanfiction|•سناریو•| |•هر پارت یه داستان•| کاپل: سکای ژانر: فلاف، عاشقانه، این بوک برای سناریوها و نوشتههای کوتاهی هست که اغلب همراه با یه فنآرت یا عکس آپ میشن ✨ دوستدارم با خوندنشون حالتون بهتر بشه و لبخند بزنید، حتی شده برای یه لحظه.