چون فقط یه حولهی کوچیک برای خشککردن موهاش با خودش آوردهبود، لباس زیرش رو توی رختکن حموم پوشید و همونجور که مشغول کشیدن حوله روی موهاش بود از حموم رفت بیرون. هنوز لباسی برای پوشیدن انتخاب نکردهبود که دخترش بدون در زدن وارد اتاق شد و شروعکرد با خوشحالی پریدن و جیغزدن.
-جونجینی میشه بیای با من و بابا سهون بازی کنی؟
بعد هم بدون اینکه منتظر جواب مرد بمونه، مجبورش کرد دامن سبز توریای که هدیه گرفتهبود اما خیلی برای خودش بزرگ بود رو بپوشه. بالهای فرشته و کلاه بوقی همرنگ دامن رو هم به زور به مرد بیچاره پوشوند.
دختربچه خندان و دیگری با قیافهی مات و یخزده از اتاق بیرون رفتن تا به سهون ملحق بشن.با اینکه سهون و جونگین یک ساعت تمام مشغول بازی بودن و آلیس با ماژیکهای رنگیش صورت و بازوهای عضلهای باباهاش رو پر از نقاشی کردهبود، هنوز هم راضی نشدهبود و مجبورشون کردهبود به خالهبازی ادامهبدن.
-خب بابایی تو چای دوستداری یا قهوه؟ جونجینیِ خوشگلم تو چی دوستداری؟
قلب سهون از شیرینی دخترش لرزید و گفت که هردو چای میخورن چون همسرش انقدر خسته شدهبود که حالی برای جوابدادن نداشت. روی نوک پاهای جونگین وایساد و براش چایِ نامرئی ریخت و بعد از بوسیدهشدن موهاش، سراغ سهون رفت. تاکید کرد تا قطرهی آخر چای رو بخورن و رفت سراغ نقاشیهاش.
+سهونا کمکم دارم به این فکر میکنم آلیس رو برگردونیم پرورشگاه.
مرد میدونست همسرش امروز بخاطر پروژهی عمرانیش حسابی خسته و کلافه شده و این حرفش فقط شوخیه. خندید و دور از چشم دخترشون خم شد و لبهای جونگین رو بوسید.
*شما دو تا شیرینی زندگی من شدین، چجوری از یکیتون دستبکشم؟
جونگین لبخند ملایمی زد و صندلیش رو نزدیک صندلی سهون برد. بعد از حلقهکردن دستش دور بازوی مرد، سرش رو روی شونهش گذاشت.
+هیچ کدوم قرار نیست بریم، من عاشق این خانوادهایم که با هم ساختیم.
در جواب بوسهای روی موهاش دریافت کرد و دست سهون دور کمر برهنهش حلقه شد.
| #سکای |
ESTÁS LEYENDO
[•SeKai scenarios•]
Fanfic|•سناریو•| |•هر پارت یه داستان•| کاپل: سکای ژانر: فلاف، عاشقانه، این بوک برای سناریوها و نوشتههای کوتاهی هست که اغلب همراه با یه فنآرت یا عکس آپ میشن ✨ دوستدارم با خوندنشون حالتون بهتر بشه و لبخند بزنید، حتی شده برای یه لحظه.